مجموعه ای از 100 عکس برنده حیات وحش در این رقابت از روز گذشته در موزه تاریخ طبیعی انگلستان به نمایش درآمده است که بخشهایی از آن را...
برترین تصاویر دنیای حیات وحش
عکاس مجارستانی به نام "بنس ماته" به واسطه ثبت عکسی که "اعجاز مورچه ها" نام دارد جایزه برتر مسابقه عکاسی حیات وحش Veolia را از آن خود کرد.
به گزارش خبرگزاری مهر، عکس زیبایی که "ماته" از مورچه های "برگ بُر" در جنگلهای بارانی کاستاریکا به ثبت رسانده از میان بیش از 31 هزار قطعه عکس از 81 کشور مختلف جهان انتخاب شده است.
ماته می گوید مورچه هایی که از آنها عکاسی کرده، سوژه های شگفت انگیزی بودند، تنوع ابعاد قطعههای برگی که میبریدند بسیار جالب توجه بود و گاه مورچه های بسیار کوچک قطعه های بسیار بزرگی از برگ و مورچه های بسیار بزرگ قطعه های کوچک را حمل می کردند.
رقابت عکاس برتر حیات وحش سال Veolia به صورت سالانه و مشترک توسط موزه تاریخ طبیعی انگلستان و مجله حیات وحش بی بی سی برگزار می شود. این رقابت از سال 1964 تا به حال به صورت سالانه برگزار میشود.
مجموعه ای از 100 عکس برنده حیات وحش در این رقابت از روز گذشته در موزه تاریخ طبیعی انگلستان به نمایش درآمده است که بخشهایی از آن را در ادامه پنج عکس برگزیده این رقابت عکاسی که سالانه با هدف حمایت از محیط زیست برگزار می شود، مشاهده میکنید:
"اعجاز مورچه ها"عکس برتر رقابت عکاس سال حیات وحش
"لحظه منجمد"برنده جایزه جوانترین عکاس حیات وحش
"دَم"
"دردسرهای لاکپشت"
مطالب مفید و سرگرم کننده (( میهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! این خواستی است همه گیر ، که اگر جز این باشد باید در شگفت بود . ))
۲۱ مرداد ۱۳۹۰
برترین تصاویر دنیای حیات وحش
۱۸ مرداد ۱۳۹۰
این شکاف کوچک
از نوشته هایVioletta درنسوان مطلقه معلقه:
خانم میم چشم و ابروش طاق بود. دختر فهمیده و تحصیل کرده ای بود و توی یک شرکت بزرگ کار می کرد. خانوم میم فقط یک مشکل کوچک داشت و همه ی عمر با اضافه وزنش مشکل داشت. از وقتی که یادم میاد خانوم میم همیشه رژیم داشت. انواع قرص های ضد اشتها و طب سوزنی و کمربند های لاغری را امتحان کرده بود، اما هیچ کدوم افاقه نمی کرد. برعکس هر کدوم از رژیم هاش که تمام می شد ظرف چند هفته چند کیلو هم به وزن سابقش اضافه می شد. این شده بود که کم کم خانم میم شکل یک دایره گردالی شده بود و خوب مسلم است که از این وضع عذاب می کشید.
راستش ما هیچ کدوم هیچ وقت خانم میم را در حال پرخوری ندیدیم. خودش معتقد بود که از اونهاست که آب هم می خورد چاق می شوند .ما هم سرمان را تکان می دادیم.تا اینکه اون شب اتفاق عجیبی افتاد. من و خانم میم با هم رفته بودیم ماموریت و یک اطاق گرفتیم. شب برای شام رفتیم بیرون و غذای مفصلی خوردیم. حوالی ساعت 11 برگشتیم.کمی از این در و آن در گفتیم و چون راه زیادی اومده بودیم و به شدت خسته بودیم با شکمهای پر از پلو و جوجه کباب و نوشابه سرمان را گذاشتیم روی بالش و بیهوش شدیم. صبح بلند شدیم و رفتیم تسویه حساب کنیم. خدمه هتل پرسید که ایا ما از یخچال چیزی برداشتیم و خانوم میم کمی این پا آن پا کرد و گفت بله. من با تعجب نگاهش کردم، ما فرصتی برای این کار نداشتیم و قرارمان هم نبود که به آت و آشغال های توی بوفه که همیشه دولا پهنا حساب می کنند دست بزنیم. خانوم میم دستپاچه گفت : دیشب قند خونم افتاد پایین مجبور شدم یک چیزی بخورم … وقتی خدمه هتل در یخچال را باز کرد توی یخچال تقریبا هیچ چیزی باقی نمانده بود.هر شش تا شکلات مارس و کیت کت ها خورده شده بود ، دو بسته پسته هم همین طور، چپیپس نصفه مانده بود، دو تا کوکا کولا شیشه ای کوچک و دو تا فانتای قوطی هم خالی شده بود و همه ی اینها در فاصله ی 12 شب تا 6 صبح اتفاق افتاده بود.البته در نظر بگیرید که ما شام مفصلی هم خورده بودیم.
تمام راه برگشت در سکوت گذشت. خانوم میم به من گفت که پول خوراکی ها را خودش حساب می کند و لازم نیست من انقدر بد عنقی کنم و رنجیده خاطر رویش را برگرداند سمت پنجره. من البته آدم خسیسی هستم ولی راستش در آن لحظه به پول فکر نمی کردم.بیشتر به این فکر می کردم خانوم میم چطور همه ی این سالها همه ی ما و من جمله خودش را فریب داده است. مدام این صحنه پیش چشمم میامد که نصف شب در تاریکی کورمال کورمال رفته سر یخچال و همونجا نشسته روی زمین و هول هولکی و با ولع دونه دونه هر چیزی که میشه خورد رو خورده. نمی تونستم تصور کنم که آیا لذت هم برده یا نه. فکر هم نمی کنم گرسنه اش بوده ، چیزی که از همه بیشتر ترسناک بود این است که فکر می کنم این کار را در حالتی از خلسه کرده ، جوری که حتی خودش هم یادش نمی آید دقیقا چه اتفاقی افتاده . همونجور که این کار را احتمالا هرشب می کند و بعد فکر می کند که حتی آب هم می خورد چاق می شود.
اما چرا خانوم میم این کار را با خودش می کرد؟ چرا روزها تلاش می کرد که لاغر شود و شبها هر چه رشته بود را پنبه می کرد؟ آیا خانوم میم دوست نداشت خوش اندام باشد؟ آیا نمی دانست که اگر مثل جارو برقی هر چه در یخچال هست راببلعد قد بشکه خواهد شد؟ آیا با خودش سر لج داشت یا ما را مسخره کرده بود؟ من نمی دانم. فکر می کنم همه ی ما یک شکاف کوچک در ذهنمان داریم.این شکاف بین علم و عمل می افتد و باعث می شود که ما کارهایی را انجام بدهیم که نمی خواهیم انجام بدهیم. شبهای امتحان به جای درس خواندن وقت کشی کنیم ، سیگار بکشیم، وارد روابط نا درست و دردناک شویم و به جای آب هویج عرق سگی بخوریم در حالیکه می دانیم که مسلما آب هویج برای سلامتی ما مفید تر است.قضیه این نیست که ما نمی دانیم ، قضیه این نیست که ما نمی خواهیم ،انگار پایمان می لغزد و می افتیم توی شکاف. شاید این شکاف چرخشی است در شعور، یا هیولایی که ما را بر علیه خودمان می شوراند ،شاید ناخود آگاه ماست یا نفس اماره، نمی دانم. آنقدر می دانم که روان آدمی بسیار بسیار پیچیده تر از آن است که بتوان رو به خانم میم کرد و به سادگی گفت:” کمتر بخور، بیشتر ورزش کن ،مطمئنا وزن کم خواهی کرد”.
کدام گزینه به نظر شما نزدیک تر است؟
هیچ ارزش اخلاقی ثابتی وجود ندارد، اخلاق امری کاملا نسبی است
برخی از اصول اخلاقی مطلق و در تمام زمان و مکان ها صداق اند، برخی نه
اخلاق امری است که ریشه در واقعیت های ثابت دارد و به همین جهت مطلق است
خانم میم چشم و ابروش طاق بود. دختر فهمیده و تحصیل کرده ای بود و توی یک شرکت بزرگ کار می کرد. خانوم میم فقط یک مشکل کوچک داشت و همه ی عمر با اضافه وزنش مشکل داشت. از وقتی که یادم میاد خانوم میم همیشه رژیم داشت. انواع قرص های ضد اشتها و طب سوزنی و کمربند های لاغری را امتحان کرده بود، اما هیچ کدوم افاقه نمی کرد. برعکس هر کدوم از رژیم هاش که تمام می شد ظرف چند هفته چند کیلو هم به وزن سابقش اضافه می شد. این شده بود که کم کم خانم میم شکل یک دایره گردالی شده بود و خوب مسلم است که از این وضع عذاب می کشید.
راستش ما هیچ کدوم هیچ وقت خانم میم را در حال پرخوری ندیدیم. خودش معتقد بود که از اونهاست که آب هم می خورد چاق می شوند .ما هم سرمان را تکان می دادیم.تا اینکه اون شب اتفاق عجیبی افتاد. من و خانم میم با هم رفته بودیم ماموریت و یک اطاق گرفتیم. شب برای شام رفتیم بیرون و غذای مفصلی خوردیم. حوالی ساعت 11 برگشتیم.کمی از این در و آن در گفتیم و چون راه زیادی اومده بودیم و به شدت خسته بودیم با شکمهای پر از پلو و جوجه کباب و نوشابه سرمان را گذاشتیم روی بالش و بیهوش شدیم. صبح بلند شدیم و رفتیم تسویه حساب کنیم. خدمه هتل پرسید که ایا ما از یخچال چیزی برداشتیم و خانوم میم کمی این پا آن پا کرد و گفت بله. من با تعجب نگاهش کردم، ما فرصتی برای این کار نداشتیم و قرارمان هم نبود که به آت و آشغال های توی بوفه که همیشه دولا پهنا حساب می کنند دست بزنیم. خانوم میم دستپاچه گفت : دیشب قند خونم افتاد پایین مجبور شدم یک چیزی بخورم … وقتی خدمه هتل در یخچال را باز کرد توی یخچال تقریبا هیچ چیزی باقی نمانده بود.هر شش تا شکلات مارس و کیت کت ها خورده شده بود ، دو بسته پسته هم همین طور، چپیپس نصفه مانده بود، دو تا کوکا کولا شیشه ای کوچک و دو تا فانتای قوطی هم خالی شده بود و همه ی اینها در فاصله ی 12 شب تا 6 صبح اتفاق افتاده بود.البته در نظر بگیرید که ما شام مفصلی هم خورده بودیم.
تمام راه برگشت در سکوت گذشت. خانوم میم به من گفت که پول خوراکی ها را خودش حساب می کند و لازم نیست من انقدر بد عنقی کنم و رنجیده خاطر رویش را برگرداند سمت پنجره. من البته آدم خسیسی هستم ولی راستش در آن لحظه به پول فکر نمی کردم.بیشتر به این فکر می کردم خانوم میم چطور همه ی این سالها همه ی ما و من جمله خودش را فریب داده است. مدام این صحنه پیش چشمم میامد که نصف شب در تاریکی کورمال کورمال رفته سر یخچال و همونجا نشسته روی زمین و هول هولکی و با ولع دونه دونه هر چیزی که میشه خورد رو خورده. نمی تونستم تصور کنم که آیا لذت هم برده یا نه. فکر هم نمی کنم گرسنه اش بوده ، چیزی که از همه بیشتر ترسناک بود این است که فکر می کنم این کار را در حالتی از خلسه کرده ، جوری که حتی خودش هم یادش نمی آید دقیقا چه اتفاقی افتاده . همونجور که این کار را احتمالا هرشب می کند و بعد فکر می کند که حتی آب هم می خورد چاق می شود.
اما چرا خانوم میم این کار را با خودش می کرد؟ چرا روزها تلاش می کرد که لاغر شود و شبها هر چه رشته بود را پنبه می کرد؟ آیا خانوم میم دوست نداشت خوش اندام باشد؟ آیا نمی دانست که اگر مثل جارو برقی هر چه در یخچال هست راببلعد قد بشکه خواهد شد؟ آیا با خودش سر لج داشت یا ما را مسخره کرده بود؟ من نمی دانم. فکر می کنم همه ی ما یک شکاف کوچک در ذهنمان داریم.این شکاف بین علم و عمل می افتد و باعث می شود که ما کارهایی را انجام بدهیم که نمی خواهیم انجام بدهیم. شبهای امتحان به جای درس خواندن وقت کشی کنیم ، سیگار بکشیم، وارد روابط نا درست و دردناک شویم و به جای آب هویج عرق سگی بخوریم در حالیکه می دانیم که مسلما آب هویج برای سلامتی ما مفید تر است.قضیه این نیست که ما نمی دانیم ، قضیه این نیست که ما نمی خواهیم ،انگار پایمان می لغزد و می افتیم توی شکاف. شاید این شکاف چرخشی است در شعور، یا هیولایی که ما را بر علیه خودمان می شوراند ،شاید ناخود آگاه ماست یا نفس اماره، نمی دانم. آنقدر می دانم که روان آدمی بسیار بسیار پیچیده تر از آن است که بتوان رو به خانم میم کرد و به سادگی گفت:” کمتر بخور، بیشتر ورزش کن ،مطمئنا وزن کم خواهی کرد”.
کدام گزینه به نظر شما نزدیک تر است؟
هیچ ارزش اخلاقی ثابتی وجود ندارد، اخلاق امری کاملا نسبی است
برخی از اصول اخلاقی مطلق و در تمام زمان و مکان ها صداق اند، برخی نه
اخلاق امری است که ریشه در واقعیت های ثابت دارد و به همین جهت مطلق است
سلام دوستان خوبم. داستان خیلی کوتاهه ولی شاید به زندگیهامون نزدیک باشه!
بدکاری هنگام مرگ، ملکه دربان دوزخ را دید. ملکه گفت: کافی است که فقط یک کار خوب کرده باشی تا همان یک کار تو را برهاند. خوب فکر کن.
مرد به خاطر آورد که یکبار در جنگلی قدم میزد. عنکبوتی سر راهش دیده بود و برای این که عنکبوت را لگد نکند راهش را کج کرده بود. ملکه لبخندی بر لب آورد و در این هنگام تار عنکبوتی از آسمان نازل شد تا به مرد اجازه صعود به بهشت را بدهد. بقیه محکومان نیز از تار استفاده کردند و شروع به بالا رفتن کردند.
اما ترس پاره شدن تار، برگشت و آنها را به پایین هل داد و در همان لحظه تار پاره شده و مرد به دوزخ بازگشت.
آنگاه شنید که ملکه دوزخ میگوید: شرم ور است که خودخواهی تو همان یگانه خیر تو را مبدل به شر کرد. ما چی؟ اگه امروز یکی بخواد از چیزی که ما داریم بهره میبرین، استفاده کنه آیا بهش اجازه میدیم یا اینکه پرتش می کنیم پایین ؟ زمان غنی ترین گنجینه است. پس مراقب باشید آن را به نیکی و با خرد بکار گیرید. روزی که دست برادری را نگرفتهاید یا باری از دوش کسی در راه دشوار زندگی نگرفتهاید، بی تردید روزی از دست رفته است.
مرد به خاطر آورد که یکبار در جنگلی قدم میزد. عنکبوتی سر راهش دیده بود و برای این که عنکبوت را لگد نکند راهش را کج کرده بود. ملکه لبخندی بر لب آورد و در این هنگام تار عنکبوتی از آسمان نازل شد تا به مرد اجازه صعود به بهشت را بدهد. بقیه محکومان نیز از تار استفاده کردند و شروع به بالا رفتن کردند.
اما ترس پاره شدن تار، برگشت و آنها را به پایین هل داد و در همان لحظه تار پاره شده و مرد به دوزخ بازگشت.
آنگاه شنید که ملکه دوزخ میگوید: شرم ور است که خودخواهی تو همان یگانه خیر تو را مبدل به شر کرد. ما چی؟ اگه امروز یکی بخواد از چیزی که ما داریم بهره میبرین، استفاده کنه آیا بهش اجازه میدیم یا اینکه پرتش می کنیم پایین ؟ زمان غنی ترین گنجینه است. پس مراقب باشید آن را به نیکی و با خرد بکار گیرید. روزی که دست برادری را نگرفتهاید یا باری از دوش کسی در راه دشوار زندگی نگرفتهاید، بی تردید روزی از دست رفته است.
لطفا آروم و امیدوار بخونید ..
* روزي که خدا همه چيز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشيد.
* جاده ي زندگي نبايد صاف و مستقيم باشد و گرنه خوابمان مي گيرد دست اندازها نعمتند
* شکسته هاي دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهاي شکسته دلان است.
* وقتي احساس غربت مي کنيد يادتان باشد که خدا همين نزديکي است.
*خداوند سند آسمان را به نام کساني که در زمين خانه ندارند امضا کرده است.
* اين همه خود را تحقير نکنيد، خداوند پس از ساختن شما به خود تبريک گفت.
* وقتي خدا هست هيچ دليلي براي نااميدي نيست.
* آسمان، چشم آبي خداست، و نگران هميشه من و تو
* بهترين کارها پس از ايمان به خداوند،مهرباني با مردم است
* امشب رحمت دوست جاريست ...
اگر دلتان لرزيد بغضتان تركيد كسي اينجا محتاج دعاست
* خدايا قادر نيستم خود را به خانه تو برسانم
لطفا تو خود به خانه من بيا...!!
*بهترين دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر يک گل به او تقديم کنيد دسته گلي تقديمتان مي کند
و خوب تر از آن است که اگر دسته گلي به آب داديم، دسته گل هايش را پس بگيرد.
*به پيش آور دو دست خالي خود را...
ببينم چشم هاي خيست آيا گفته اي دارند؟
بخوان مارا...بگردان قبله ات را سوي ما...اينک وضويي کن...
خجالت مي کشي از من...بگو, جزمن کس ديگر نمي فهمد...
به نجوايي صدايم کن...بدان آغوش من باز است...
شروع کن يک قدم با تو...تمام گام هاي مانده اش با من
* وقتي خوشحال شديد " صلوات " بفرستيد .
وقتي غمناک شديد " استغفار " کنيد . خدا در را باز ميکند
*شيطان با دروغ آدم را از بهشت لغزاند ،ولي آدم با اشک صادقانه به خدا پيوست .
* خدايا
به داده و نداده و گرفته ات شکر
که داده ات نعمت است
و نداده ات حکمت
گرفته ات امتحان
*وقتي ناراحتيد از اينكه به چيزي كه مي خواستيد نرسيديد ، محكم باشيد و خوشحال....
خداوند در فكر چيز بهتري براي شماست...
* جاده ي زندگي نبايد صاف و مستقيم باشد و گرنه خوابمان مي گيرد دست اندازها نعمتند
* شکسته هاي دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهاي شکسته دلان است.
* وقتي احساس غربت مي کنيد يادتان باشد که خدا همين نزديکي است.
*خداوند سند آسمان را به نام کساني که در زمين خانه ندارند امضا کرده است.
* اين همه خود را تحقير نکنيد، خداوند پس از ساختن شما به خود تبريک گفت.
* وقتي خدا هست هيچ دليلي براي نااميدي نيست.
* آسمان، چشم آبي خداست، و نگران هميشه من و تو
* بهترين کارها پس از ايمان به خداوند،مهرباني با مردم است
* امشب رحمت دوست جاريست ...
اگر دلتان لرزيد بغضتان تركيد كسي اينجا محتاج دعاست
* خدايا قادر نيستم خود را به خانه تو برسانم
لطفا تو خود به خانه من بيا...!!
*بهترين دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر يک گل به او تقديم کنيد دسته گلي تقديمتان مي کند
و خوب تر از آن است که اگر دسته گلي به آب داديم، دسته گل هايش را پس بگيرد.
*به پيش آور دو دست خالي خود را...
ببينم چشم هاي خيست آيا گفته اي دارند؟
بخوان مارا...بگردان قبله ات را سوي ما...اينک وضويي کن...
خجالت مي کشي از من...بگو, جزمن کس ديگر نمي فهمد...
به نجوايي صدايم کن...بدان آغوش من باز است...
شروع کن يک قدم با تو...تمام گام هاي مانده اش با من
* وقتي خوشحال شديد " صلوات " بفرستيد .
وقتي غمناک شديد " استغفار " کنيد . خدا در را باز ميکند
*شيطان با دروغ آدم را از بهشت لغزاند ،ولي آدم با اشک صادقانه به خدا پيوست .
* خدايا
به داده و نداده و گرفته ات شکر
که داده ات نعمت است
و نداده ات حکمت
گرفته ات امتحان
*وقتي ناراحتيد از اينكه به چيزي كه مي خواستيد نرسيديد ، محكم باشيد و خوشحال....
خداوند در فكر چيز بهتري براي شماست...
تا کی ....؟تا کی میخوای تو دلت نگه داری؟
معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید ، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.
فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند .
در کیسهء بعضی ها 2 بعضی ها 3 ، و بعضی ها 5 سیب زمینی بود.
معلم به بچه ها گفت : تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند .
روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده . به علاوه ، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند .
پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.
معلم از بچه ها پرسید : از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید ؟
بچه ها از اینکه مجبور بودند ، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.
آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی ، این چنین توضیح داد : ..........این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید . بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می کنید . حالا که شما بوی بد سیب زمینی ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید ؟؟
گور بابای چرچیل
گور بابای چرچیل
چرچیل روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر
BBC
برای مصاحبه میرفت.
هنگامی که به آن جا رسید به راننده تاکسی گفت آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.
راننده گفت: "نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم."
چرچیل از علاقه ی این فرد به خودش خوشحال و ذوق زده شد و یک اسکناس ده پوندی به او داد.
راننده تاکسی با دیدن اسکناس گفت: "گور بابای چرچیل! اگر بخواهید، تا فردا هم اینجا منتظر می مانم
۱۷ مرداد ۱۳۹۰
@قدرت انديشه@
پيرمردي تنها در مينه سوتا زندگي مي كرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش راشخم بزند، اما اين كار خيلي سختي بود. تنها پسرش كه مي توانست به او كمك كند در زندان بود .
پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد :
پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بكارم . من نمي خواهم
اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان كاشت محصول را دوست داشت.
من براي كار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشكلات من حل مي شد . مي دانم
كه اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي .
دوستدار تو پدر
پس از آن پيرمرد اين تلگراف را دريافت كرد :
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان كرده ام .
4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پليس محلي ديده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند . پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت كه بدون اينكه اسلحه اي پيدا كنند مزرعه را شخم زدند .چه اتفاقي افتاده و مي خواهند چه كنند ؟
پسرش پاسخ داد :
پدر برو و سيب زميني هايت را بكار، اين بهترين كاري بود كه از اينجا مي توانستم برايت انجام بدهم .
در دنيا هيچ بن بستي نيست. يا راهي خواهم يافت، يا راهي خواهم ساخت.
ما نیز می خواهیم مستراح بسازیم تا مردم در ......
.
خدمت به خلق از دیدگاه اقای مدرسی یزدی
.
مردم او را بخاطرساختن سرویس های بهداشتی و ... مذمت می کردند. میگفت : عیب ندارد. همه می روند مسجد می سازند که مردم بروند در آن نماز بخوانند تا آنها ثواب ببرند.
ما نیز می خواهیم مستراح بسازیم تا مردم در آن قضای حاجت کنند و من ثوابش را ببرم. این دستشویی های نزدیک مسجد امام حسن عسکری علیه السلام را ایشان ساخته است. یعنی معیار خدمات او نیاز مردم بود و احتیاج مبرم جامعه، نه آنچه که شهرت آور باشد یا آبروی محسوب شود.
.
.
.
حسن ظن به خدا
.
آخرین کسی را که دستور داده می شود به سوی دوزخ ببرند، ناگهان به اطراف خود نگاه می کند.
خداوند دستور می دهد او را برگردانند، پس او را بر میگردانند.
خطاب می رسد: چرا به اطراف خود نگاه کردی و در انتظار چه هستی؟
عرض می کند: پروردگارا! من در باره تو این چنین گمان نمی کردم.
می فرماید: چه گمان می کردی؟
عرض می کند: گمانم این بود که گناهان مرا می بخشی و مرا در بهشت خود جای می دهی!
خداوند می فرماید: ای فرشتگان من! به عزت و جلال و نعمت ها و مقام والایم سوگند، بنده ام هرگز گمان خیر درباره من نبرده است، اگر ساعتی گمان خیر برده بود، او را به جهنم نمی فرستادم، ولی با این حال اظهار حسن ظن او را بپذیرید و او را به بهشت ببرید.
سپس پیامیر خدا فرمودند: هیچ بنده ای نیست که نسبت به خداوند متعال گمان خیر ببرد، مگر این که خدا نزد گمان وی خواهد بود.
.
خدمت به خلق از دیدگاه اقای مدرسی یزدی
.
مردم او را بخاطرساختن سرویس های بهداشتی و ... مذمت می کردند. میگفت : عیب ندارد. همه می روند مسجد می سازند که مردم بروند در آن نماز بخوانند تا آنها ثواب ببرند.
ما نیز می خواهیم مستراح بسازیم تا مردم در آن قضای حاجت کنند و من ثوابش را ببرم. این دستشویی های نزدیک مسجد امام حسن عسکری علیه السلام را ایشان ساخته است. یعنی معیار خدمات او نیاز مردم بود و احتیاج مبرم جامعه، نه آنچه که شهرت آور باشد یا آبروی محسوب شود.
.
.
.
حسن ظن به خدا
.
آخرین کسی را که دستور داده می شود به سوی دوزخ ببرند، ناگهان به اطراف خود نگاه می کند.
خداوند دستور می دهد او را برگردانند، پس او را بر میگردانند.
خطاب می رسد: چرا به اطراف خود نگاه کردی و در انتظار چه هستی؟
عرض می کند: پروردگارا! من در باره تو این چنین گمان نمی کردم.
می فرماید: چه گمان می کردی؟
عرض می کند: گمانم این بود که گناهان مرا می بخشی و مرا در بهشت خود جای می دهی!
خداوند می فرماید: ای فرشتگان من! به عزت و جلال و نعمت ها و مقام والایم سوگند، بنده ام هرگز گمان خیر درباره من نبرده است، اگر ساعتی گمان خیر برده بود، او را به جهنم نمی فرستادم، ولی با این حال اظهار حسن ظن او را بپذیرید و او را به بهشت ببرید.
سپس پیامیر خدا فرمودند: هیچ بنده ای نیست که نسبت به خداوند متعال گمان خیر ببرد، مگر این که خدا نزد گمان وی خواهد بود.
.
زندگی: پرسیدم...... !!
پرسیدم
چطور ، بهتر زندگی کنم ؟
با كمی مكث جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
و بدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیكه بدانی چطور زندگی کنی ..
پرسیدم ،
آخر .... ،
و او بدون اینكه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :
مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود میداند آئین بزرگ كردنت را ..
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..
داشتم به سخنانش فكر میكردم كه نفسی تازه كرد وادامه داد ...
هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی كردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،
آهو میداند كه باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، كه میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ...
مهم این نیست كه تو شیر باشی یا آهو ... ،
مهم اینست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن كنی ..
به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،
كه چین از چروك پیشانیش باز كرد و با نگاهی به من اضافه كرد :
زلال باش .... ، زلال باش ..... ،
فرقی نمی كند كه گودال كوچك آبی باشی ، یا دریای بیكران ، زلال كه باشی ، آسمان در تو پیداست
چطور ، بهتر زندگی کنم ؟
با كمی مكث جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
و بدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیكه بدانی چطور زندگی کنی ..
پرسیدم ،
آخر .... ،
و او بدون اینكه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :
مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود میداند آئین بزرگ كردنت را ..
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..
داشتم به سخنانش فكر میكردم كه نفسی تازه كرد وادامه داد ...
هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی كردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،
آهو میداند كه باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، كه میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ...
مهم این نیست كه تو شیر باشی یا آهو ... ،
مهم اینست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن كنی ..
به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،
كه چین از چروك پیشانیش باز كرد و با نگاهی به من اضافه كرد :
زلال باش .... ، زلال باش ..... ،
فرقی نمی كند كه گودال كوچك آبی باشی ، یا دریای بیكران ، زلال كه باشی ، آسمان در تو پیداست
هفت ادویه ی معجزه گر
دنیای ادویهها دنیای شگفت انگیزی است. نتایج مطالعات گوناگون حاکی از آن است که ادویهها برای سلامتی بدن مفید هستند:
زرد چوبه خواص ضد سرطانی دارد، فلفل سیاه برای دستگاه گوارش مفید است، فلفل قرمز دردها را تسکین میدهد، زعفران برای مغز مفید است و...
برای آشنایی بیشتر با این دنیای شگفت آور مطالعهی این مطلب را از دست ندهید!
زرد چوبه: ضد سرطان
سازمان جهانی سلامتی (OMS)، تأثیر زردچوبه برای درمان مشکلات گوارشی از قبیل دل درد، بی اشتهایی، سوزش معده را به اثبات رسانده است.
زردچوبه باکتری موسوم به Helicobacter pylori عامل زخم معده را از بین میبرد. بر اساس پژوهشهای انجام گرفته این خاصیت زردچوبه مدیون مادهای به نام کورکومین است. این ماده علاوه بر رفع مشکلات گوارشی، قدرت زیادی در جهت پیشگیری از سرطان دارد.
میزان مصرف: روزانه 3 الی 4 نوک انگشت زردچوبه برای بدن کافی ست. البته به نظر میرسد که کورکومین به راحتی جذب بدن نمیشود برای همین این ادویه باید همراه اندکی روغن طبخ شود.
فلفل سیاه : ضد درد
بر اساس یک پژوهش آلمانی، کپسایسین (مادهی موجود در فلفل)، درد را کاهش میدهد.
گفتنی است که استفاده از پمادهای ضد درد با پایهی کپسایسین برای تسکین دردهای ناشی از آرتریت و آرتروز به تایید سازمان غذا و داروی آمریکا رسیده است.
فلفل قرمز: برای هضم غذا
فلفل قرمز به هضم غذا کمک میکند. در سال 2002، یک پژوهش ایتالیایی نشان داد که این ادویه برای رفع احساس خستگی بسیار موثر است. خواص فلفل قرمز نیز مدیون کپسایسین است.
این ماده قدرت تحریک ترشحات معده را دارد و به این ترتیب باعث هضم بهتر غذا میشود.
میزان مصرف: در صورتی که مشکل گوارشی دارید مصرف روزانه 1 الی 2 نوک انگشت فلفل قرمز همراه غذا کافی است.
اگر به فلفل حساسیت دارید و یا از سندرم رودهی تحریک پذیر رنج میبرید از مصرف فلفل سیاه خودداری کنید.
زنجفیل: ضد تهوع
بر اساس یک پژوهش آلمانی و یک پژوهش آمریکایی که همزمان در سال 2005 انجام گرفت، مشخص شد زنجفیل یا همان زنجبیل خاصیت ضد تهوعی دارد. به بیان روشن، زنجفیل از استفراغ و حالت تهوع پیشگیری میکند و یا آنرا متوقف میسازد. این خاصیت زنجفیل به دلیل وجود موادی از قبیل gingerol، shogaols و zingerones میباشد که تحریکات تهوعزای معده را کاهش میدهد.
میزان مصرف: در صورتی احساس تهوع دارید یک سوم قاشق چایخوری پودر زنجفیل یا یک تکه زنجفیل تازه میتواند چاره ساز باشد. میتوانید از این ادویهی مفید به صورت خام، دم کرده و یا از پودر آن در غذایتان استفاده کنید.
دارچین: قند خون را پایین میآورد
بر اساس پژوهشی که محققان پاکستانی در سال 2003 انجام دادهاند، دارچین به پیشگیری یا درمان دیابت کمک میکند. مصرف روزانه 3.1 تا 6 گرم عصارهی دارچین (به مدت 40 روز)، قند خون مبتلایان به دیابت نوع 2 را به میزان 18 تا 29 درصد، تری گلیسیرید را به میزان 23 تا 30 درصد و کلسترول مضر خون LDL آنها را به میزان 7 تا 27 درصد کاهش میدهد.
پژوهش دیگری که در سال 2006 روی 79 فرد انجام گرفت نیز نتایج یکسانی را ارائه داد.
دکتر بئاتریس رینال، متخصص تغذیه میگوید: «دارچین بالا رفتن میزان قند خونی که بعد از اتمام غذا گرفته میشود را کاهش میدهد و به مبتلایان به دیابت و یا افرادی که در شرف ابتلا به آن هستند این امکان را میدهد تا در تغذیهی خود کمتر دچار مشکل شوند».
میزان مصرف: روزانه 1 قاشق غذاخوری در غذا.
شاخه میخک: تسکین دندان درد
جویدن شاخهی میخک روش بسیار خوبی برای کاهش دندان درد (تا رسیدن به دندان پزشک) است. به گفتهی دکتر رینال میخک حاوی اوژنول است که این ماده، ضد التهاب، ضدعفونی کننده و همچنین بی حس کنندهی موضعی محسوب میشود. به همین دلیل میتواند باعث تسکین درد شود.
روش استفاده: 1 یا 2 شاخه میخک را له کنید و تا زمان رسیدن به دندان پزشک روی دندان دردناک بگذارید.
زعفران: ضد افسردگی
نتایج دو پژوهش ایرانی که روی افراد مبتلا به افسردگی خفیف انجام گرفت حاکی از آن است که زعفران برای درمان علائم افسردگی از دارونماها یا placebo مؤثرتر عمل میکند.
در یکی از این پژوهشها محققان به مقایسهی اثرات زعفران و داروی فلوکستین fluoxetine دست زدند و به این نتیجه رسیدند که زعفران به اندازهی این دارو موثر است. البته تا امروز علت خاصیت ضد افسردگی این ادویه سرخ بر محققان پوشیده مانده است. در طب سنتی ایرانی افسردگی را با زعفران درمان میکردند.
میزان مصرف: به طور مرتب از زعفران در طبخ غذاهایتان استفاده کنید البته در صورت امکان؛ چون زعفران ادویهی گرانی است.
قانونی است ولی منطقی نیست، منطقی است ولی قانونی نیست
منطق !!!!
دانشجویی پس از اینكه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟
استاد جواب داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمیتوانستم یك استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یك سوال بپرسم ،اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول میكنم در غیر اینصورت از شما میخواهم به من نمره كامل این درس را بدهید.
استاد قبول كرد و دانشجو پرسید: آن چیست كه قانونی است ولی منطقی نیست، منطقی است ولی قانونی نیست و نه قانونی است و نه منطقی؟
استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و مجبور شد نمره كامل درس را به آن دانشجو بدهد.
بعد از مدتی استاد با بهترین شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسید. و شاگردش بلافاصله جواب داد:
قربان شما 63 سال دارید و با یك خانم 35 ساله ازدواج كردید كه البته قانونی است ولی منطقی نیست.
همسر شما یك معشوقه 25 ساله دارد كه منطقی است ولی قانونی نیست.واین حقیقت كه شما به معشوقه همسرتان نمره كامل دادید در صورتیكه باید آن درس را رد میشد نه قانونی است و نه منطقی
دانشجویی پس از اینكه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟
استاد جواب داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمیتوانستم یك استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یك سوال بپرسم ،اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول میكنم در غیر اینصورت از شما میخواهم به من نمره كامل این درس را بدهید.
استاد قبول كرد و دانشجو پرسید: آن چیست كه قانونی است ولی منطقی نیست، منطقی است ولی قانونی نیست و نه قانونی است و نه منطقی؟
استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و مجبور شد نمره كامل درس را به آن دانشجو بدهد.
بعد از مدتی استاد با بهترین شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسید. و شاگردش بلافاصله جواب داد:
قربان شما 63 سال دارید و با یك خانم 35 ساله ازدواج كردید كه البته قانونی است ولی منطقی نیست.
همسر شما یك معشوقه 25 ساله دارد كه منطقی است ولی قانونی نیست.واین حقیقت كه شما به معشوقه همسرتان نمره كامل دادید در صورتیكه باید آن درس را رد میشد نه قانونی است و نه منطقی
اشتراک در:
پستها (Atom)