۲۳ اسفند ۱۳۹۰

رابطه تلاش و پیشرفت

ژاپنی ها عاشق ماهی تازه هستند. اما آب های اطراف ژاپن سالهاست که ماهی تازه ندارد.




بنابر این برای غذا رساندن به جمعیت ژاپن، قایق های ماهی گیری بزرگتر شدند و مسافت های دورتری را پیمودند. ماهیگیران هر چه مسافت طولانی تری را طی می کردند به همان میزان آوردن ماهی تازه بیشتر طول می کشید.



اگر بازگشت بیش از چند روز طول می کشید ماهی ها دیگر تازه نبودند و ژاپنی ها مزه این ماهی را دوست نداشتند.



برای حل این مسئله، شرکت های ماهیگیری فریزرهایی در قایق هایشان تعبیه کردند.



آنها ماهی ها را می گرفتند آنها را روی دریا منجمد می کردند. فریزرها این امکان را برای قایق ها و ماهی گیران ایجاد کردند که دورتر بروند و مدت زمان طولانی تری را روی آب بمانند.



اما ژاپنی ها مزه ماهی یخ زده را دوست نداشتند.



بنابر این شرکت های ماهیگیری مخزن هایی را در قایق ها کار گذاشتند و ماهی را در مخازن آب نگهداری می کردند. ماهی ها پس از کمی تقلا آرام می شدند و حرکت نمی کردند.

آنها زنده بودند اما بی حال و بی رمق شده بودند.



ولی بازهم ژاپنی ها مزه ماهی بی حال و بی رمق را هم زیاد دوست نداشتند. زیرا ماهی ها روزها حرکت نکرده و مزه ماهی تازه را از دست داده بودند.



پس شرکت های ماهیگیری به گونه ای باید این مسئله را حل می کردند.



آنها چطور می توانستند خواسته مردم را برآورده کنند؟



اگر شما مشاور صنایع ماهیگیری بودید، چه پیشنهادی می دادید؟



در نهایت ژاپنی ها راه تازه نگه داشتن ماهیها را یافتند



آنها برای نگه داشتن ماهی تازه شرکت های ماهیگیری ژاپن هنوز هم از مخازن نگهداری ماهی در قایق ها استفاده می کنند اما حالا یک کوسه کوچک به داخل هر مخزن می اندازند.

کوسه کوچک چند تایی ماهی می خورد اما بیشتر ماهی ها با وضعیتی بسیار سر زنده به مقصد می رسند.













نتیجه



بشر تنها در مواجه با محیط چالش انگیز به صورت عجیبی پیشرفت می کند-رون هوبارد



دوستان هیچگاه از مشکلات فرار نکنید و خود را مجبور به پیشرفت کنید







۲۲ اسفند ۱۳۹۰

وقت شناس باشید

در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود.
در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند.
پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم.
انگار همین دیروز بود.
راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت.
به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌.....
زنا با محارم و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد.
آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده‌ام و این شهر مردمی نیک دارد.

در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد.
در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت که به یاد دارد که زمانیکه پدر پابلو وارد شهر شد، او اولین کسی‌ بود که برای اعتراف مراجعه کرد.

نتیجه اخلاقی‌: وقت شناس باشید !

ما کدام کتابیم؟؟؟؟

بعضي از آدمها را بايد چند بار خواند تا معني آنها را فهميد و
بعضي از آدمها را بايد نخوانده دور انداخت..
بعضي آدمها جلد زركوب دارند٬بعضي جلد ضخيم،

بعضي جلد نازك وبعضي اصلا جلد ندارند.بعضي آدمها با كاغذ كاهي نا مرغوب چاپ مي شوند و
بعضي با كاغذ خارجي.
بعضي آدمها تر جمه شده اند و
بعضي تفسير مي شوند.
بعضي از آدمها تجديد چاپ مي شوند و
بعضي از آدمها فتو كپي آدمهاي ديگرند.

بعضي از آدمها داراي صفحات سياه وسفيداند و
بعضي از آدمها صفحات رنگي و جذاب دارند.
بعضي از آدمها قيمت پشت جلد دارند.
بعضي از آدمها با چند درصد تخفيف به فروش مي رسند.
بعضي از آدمها بعد از فروش پس گرفته نمي شوند.
بعضي ازآدمها را بايد جلد گرفت.
بعضي از آدمها را مي شود توي جيب گذاشت و
بعضي را توي كيف.
بعضي از آدمها نمايشنامه اند و در چند پرده نوشته و اجرا مي شوند.
بعضي از آدمها فقط جدول سرگرمي اند وبعضي ها معلومات عمومي.
بعضي از آدمها خط خوردگي و خط زدگي دارند و
بعضي از آدمها غلط هاي چاپي فراوان .
ازروي بعضي از آدمها بايد مشق نوشت و
از روي بعضي آدمها بايد جريمه نوشت..
به راستي ما كدام كتابيم؟

یک گام هر چند کوچک

مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت می‌کند. نزدیک تر می شود، می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می­افتد در آب می‌اندازد.

- صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می­خواهد بدانم چه می­کنی؟

- این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این
صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.

- دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی­کند؟

مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت:

"برای این یکی اوضاع فرق کرد… !"

شگرد اقتصادی ملا نصرالدین

ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و


دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملا نصرالدین را آنطور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند. ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام.
«اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»

خر ما از کره گی دم نداشت

مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده .
مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد ( زور زد ) . دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !”

مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت. خود را به خانه ایی درافکند. زنی آن جا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت ( حامله بود ). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت ( سِقط کرد ). خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نیز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت،
از بام به کوچه ایی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت.

جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در حای بمُرد. پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست !

مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند.
پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !
مردگریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افکند که ” دخیلم! “. قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند .

نخست از یهودی پرسید .
گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب می کنم .

قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند !
و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد !
جوانِ پدر مرده را پیش خواند .

گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده ام .
قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است.حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی !

و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد !
چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت :
قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی می توان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج ) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش !

مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید .
قاضی آواز داد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست !

صاحب خر هم چنان که می دوید فریاد کرد :
مرا شکایتی نیست. محکم کاری را، به آوردن مردانی می روم که شهادت دهند خر مرا از کره گی دُم نبوده است.

جملات زیبا و عبرت آموز از بزرگان

هیچ کس نباید شب به بستر برود قبل از اینکه از خود بپرسد: امروز چه کرده ام تا لیاقت داشته باشم فردا هم زنده بمانم. (دکتر شوایتزر)
لحظه‌ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه‌ها همان خوشبختی بودند …..
صدیق‌ترین، بی توقع ترین، مفیدترین و دائمی‌ترین رفیق برای هر کسی کتاب است. مارک تواین
مشکل را زمانی می توان برطرف کرد که آن را به درستی شناخته باشیم.(جان ماکسول)
امید همچون خون در روان آدمیست که اگر نباشد گامی به پیش نمی رود و اگر باشد جهانی را دگرگون می سازد . ارد بزرگ
زندگی به چیزی نمی ارزد ، اما ارزش هیچ چیزی به اندازه زندگی نیست. مالرو
زندگی کوتاه است اما طولانی ترین چیزیست که در اختیار ما انسانها قرار دارد. فررد هاند هاین
زندگی بدون عشق همچون درختی است بدون شکوفه و باروبر. جبران خلیل جبران
موسیقی از فکر تراوش می کند و در قلب می نشیند. بتهوون
زندگی به تناسب شهامت آدمی گسترش یا فروکش می‌یابد. آنین نین
صاحب همت در پیچ و خم های زندگی هیچ گاه با درماندگی روبرو نخواهد شد. « ناپلئون »
خردمند هر آنچه را که می داند نمی گوید و هر آنچه را که بگوید می داند. ارسطو
ایرانیان هر گاه پُشتکار داشته اند شگفتی ها آفریده اند . « ارد بزرگ »
از قضاوت کردن دست بکش تا آرامش را تجربه کنی. دیپاک چوپرا

عشق مرد از نگاه دکتر شریعتي

مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غير قابل انکاري نا مردند! براي اثبات کمال نا مردي آنان٬ تنها همين بس که در مقابل قلب ساده و فريب خورده ي يک زن ٬ احساس مي کنند مردند. تا وقتي که قلب زن عاشق نشده ٬ پست تر از يک ولگرد٬ عاجز تر از يک فقير و گدا تر از همه ي گدايان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پيشش گدايي ميکنند
اما وقتي که خيالشان از بابت قلب زن راحت شد ٬ به يک باره يادشان مي افتد که خدا مردشان آفريد!!

و آنگاه کمال مردانگي را در نهايت نا مردي جست و جو ميکنند...

«دکتر علي شريعتي

یکی از باورهایم ٪۱٪

وقتی خدا مشکلت رو حل میکنه
به تواناییش ایمان داری
وقتی خدا مشکلت رو حل نمی کنه
به تواناییت ایمان داره . . .
.

کاریکلماتور

1ـ اگر حرف مُفت را مي خريدند ، خيلي ها ميلياردر بودند.
2_ آدم « بی باک » از سوخت هسته ای استفاده می کند.
3ـ امروز همان راه حل های دیروز است.
4ـ سکوت به جرم پوزخند به عدالت محاکمه شد.
5_ فقط آدم های پُر حرف , سکوت ذخیره می کنند.
6ـ آنقدر در خودم فرو رفتم که سر از قوزک پایم در آوردم.
7_ کبوتر آزادی از آسمان هفتم تقاضای پناهندگی کرد.
8ـ بعضي ها روي شاخه نشسته و بعضي ها مشغول خوشه بندي.
9 _ رشته سخن را بدست گرفت و کلاهی نو برای مردم بافت.
10 _ اگر ساقی چشمان تو باشد , یک استکان چای هم مستم می کند.
11 _ بیشتر اوقات افکارم را با سکوت , سانسور می کنم.
12ـ آجر فشاري هيچ نسبتي با گروه فشار ندارد.
13ـ اوج پرواز روزنامه نگارها خطوط قرمز است.
14ـ براي روشن كردن منظورش ، همه چيز را به آتش كشيد.
15ـ وضعش «توپ» بود ولی با یک «شوت» از میدان خارج شد.
16ـ دست هایم تصمیم گرفتند که مرا نه دست به سینه کنند و نه دست به کمر.
17 _ نقاش فقیر «درد» می کشید.

18ـ خر نادان ، دوست خوب خر سوار است.
19ـ در نبودنت ، خاطراتت خود نمایی می کند.
20_ مخالفان آزادی افق را با لکه های سیاه کدر کردند.
21ـ عشق زنی بود که سیگار نمی کشید و من ترکش کردم.
ماهنامه صنعت و کارآفرینی شماره 64 و 65 بهمن و اسفند ماه 90

چهارشنبه سوری به نقل از شاهنامه فردوسی

سور به معناى میهمانى و جشن مى باشد (و در برخی منابع به معنی آتش و سرخی) و اما چرا چهارشنبه سورى و چرا آتش برافروختن و چرا از روى آتش پریدن؟
آتش بازی و چهارشنبه سوری
براساس سروده هاى پیروز پارسى، حکیم فردوسى،سیاوش فرزند کاووس شاه در هفت سالگى مادر را از دست مى دهد. پادشاه همسر دیگر را برمى گزیند، سودابه که زنى زیبا و هوسباز بود عاشق سیاوش مى شود:
یکى روز کاووس کى با پسر
نشسته که سودابه آمد ز در
زنـاگـاه روى سیاوش بدید
پراندیشه گشت و دلش بردمید
زعشق رخ او قرارش نماند
همه مهر اندر دل آتش نشاند

سودابه در اندیشه بود تا به گونه اى سیاوش را به کاخ خویش بکشاند، دختر زیبا و جوان خود را بهانه حضور سیاوش کرده و او را فرا خواند:
که باید که رنجه کنى پاى خویش
نمائى مرا سرو بالاى خویش
بیاراسته خویش چون نوبهار
بگردش هم از ماهرویان هزار

آنگاه که سودابه سیاوش را در کاخ خویش یافت به او گفت:
هر آنکس که از دور بیند ترا
شود بیهش و برگزیند ترا
زمن هر چه خواهى، همه کام تو
بر آرم ، نپیچم سر از دام تو
من اینک به پیش تو افتاده ام
تن و جان شیرین ترا داده ام

سودابه پس از این که از مهر و عشق خود به سیاوش مى گوید و همزمان به او نزدیک مى شود. ناگاه او را در آغوش کشیده و مى بوسد
سرش تنگ بگرفت و یک بوسه داد
همانا که از شرم ناورد یاد
رخان سیاوش چو خون شد ز شرم
بیاراست مژگان به خوناب گرم
چنین گفت با دل که از کار دیو
مرا دور داراد کیوان خدیو
نه من با پدر بى وفائى کنم
نه با اهرمن آشنائى کنم

سیاوش با خشم و اضطراب و دلهره به نامادرى خود گفت:

سر بانوانى و هم مهترى
من ایدون گمانم که تو مادرى

سیاوش خشمناک از جاى برخاسته و عزم خروج از کاخ سودابه را کرد. سودابه که از برملا شدن واقعه بیم داشت داد و فریاد کرد و درست بسان افسانه یوسف و زلیخا دامن پاره کرده و گناه را به سیاوش متوجه کرد.
بارى سیاوش به سودابه مى گوید که پدر را آگاه خواهد کرد:
از آن تخت برخاست با خشم و جنگ
بدو اندر آویخت سودابه چنگ
بدو گفت من راز دل پیش تو
بگفتم نهانى بد اندیش تو
مرا خیره خواهى که رسوا کنى؟
به پیش خردمند رعنا کنى
بزد دست و جامه بدرید پاک
به ناخن دو رخ را همى کرد چاک
برآمد خروش از شبستان اوى
فغانش زایوان برآمد بکوی

عبور سیاوش از آتش

در پى جار و جنجال سودابه، کیکاووس پادشاه ایران از جریان آگاه شده و از سیاوش توضیح خواست سیاوش به پدر گفت که پاکدامن است
و براى اثبات آن آماده است تا از تونل و راهرو آتش عبور کند. سیاوش گفت اگر من گناهکار باشم در آتش خواهم سوخت و اگر پاکدامن باشم
از آتش عبور خواهم کرد
سیاوش بیامد به پیش پدر
یکى خود زرین نهاده به سر
سیاوش بدو گفت انده مدار
کزین سان بود گردش روزگار
سرى پرز شرم و تباهى مراست
سیاوش سپه را بدا نسان بتاخت
تو گفتى که اسبش بر آتش بساخت
زآتش برون آمد آزاد مرد
لبان پر ز خنده برخ همچو ورد
چو بخشایش پاک یزدان بود
دم آتش و باد یکسان بود
سواران لشکر برانگیختند
همه دشت پیشش درم ریختند

سیاوش به تندرستى و چاپکى و چالاکى به همراه اسب سیاهش از آتش عبور کرد و تندرست بیرون آمد…
یکى شادمانى شد اندر جهان
میان کهان و میان مهان
به پیش جهاندار پاک
بیامد بمالید رخ را به خاک
که از نفت آن کوه آتش پَـرَست
همه کامه دشمنان کرد پست
بدو گفت شاه، اى دلیر جهان
که پاکیزه تخمى و روشن روان
چنانى که از مادر پارسا
بزاید شود بر جهان پادشا
سیاووش را تنگ در برگرفت
زکردار بد پوزش اندر گرفت
مى آورد و رامشگران را بخواند
همه کام ها با سیاوش براند
سه روز اندر آن سور مى در کشید
نبد بر در گنج بند و کلید!

این اتفاق و آزمایش عبور از آتش در بهرام شید (سه شنبه) آخر سال روى داده بود و از چهارشنبه تا ناهید شید (جمعه یا آدینه) جشن ملى اعلام شد و در سراسر کشور پهناور ایران به فرمان کیکاووس سورچرانى و شادمانى برقرار شد و از آن پس به یاد عبور سرفرازانه سیاوش از آتش همواره ایرانیان واپسین شبانه بهرام شید (سه شنبه شب) را به یاد سیاوش و پاکى او با پریدن از روى آتش جشن مى گیرند.

:: ده انسان که شجاعت انجام عمل روی خودشان را داشتند!

جراحی روی خود
آن هنگام که انسان‌ها دست از تلاش برنمی‌دارند؛ زمانی که برای رویای خود می‌جنگند؛ و در آن لحظه که خود را تسلیم ناامیدی نمی‌کنند، می‌توان به جرئت گفت که موجودات نادر و ستایش‌برانگیزی هستند. در ادامه با سرنوشت حیرت‌انگیز مردان و زنانی آشنا خواهید شد که برای نجات جان و ادامه‌ی زندگی، سرسختانه تن به چاقوی جراحی خویش سپرده اند…
دکتر لئونید روگوزوف
نوع جراحی : برداشتن آپاندیس
 جراحی روی خود
سال ۱۹۶۴، دکتر روگوزوف، در ۲۷ سالگی مقیم ایستگاهی در قطب جنوب بود. در این زمان او تشحیص داد که مبتلا به آپاندیسیت حاد شده است. شرایط او داشت بدتر می‌شد و به خاطر شرایط آب و هوایی، هواپیمایی نمی‌توانست فرود بیاید. به همین خاطر او تصمیم گرفت، خودش را عمل کند.
او با بیهوشی موضعی عمل را شروع کرد، در حین عمل، هواشناس ایستگاه، ریتراکتور ( وسیله‌ای که دو سوی برش جراحی را می‌گیرد و برش را باز نگه می دارد ) را برایش نگه داشت، راننده ایستگاه آینه‌ را برای او نگه داشته بود، دانشمندی هم وسایل عمل را به او می‌داد.
دکتر روگوزوف در حالت خم‌شده به جلو، عمل را انجام داد و گرچه یک بار طی عمل از حال رفت، توانست عمل را کمتر از دو ساعت انجام دهد. بعد از دو هفته او کاملا بهبود پیدا کرد و به سر کارش در ایستگاه برگشت.
دکتر جری نیلسون
نوع جراحی : بیوپسی ( تکه‌برداری )
جراحی روی خود
دکتر «جری لین نیلیسون»، یک پزشک آمریکایی باتجربه است. در سال ۱۹۹۸ او به عنوان پزشک یک ایستگاه در قطب جنوب، موسوم به ایستگاه آموندسن- اسکات، استخدام شد. در طی فصل زمستان، او تنها پزشک مقیم در این ایستگاه بود. در مارس سال ۱۹۹۹، او متوجه شد که توده‌ای در پستان راستش دارد به همین خاطر از طریق ایمیل و ویدئوکنفرانس مشاوره‌ای با پزشکان آمریکایی انجام داد و از توده، بیوپسی ( تکه‌برداری ) انجام داد.
نتیجه بیوپسی، دقیق نبود، چون موادی که برای بیوپسی لازم هستند و در ایستگاه نگهداری می‌شدند، تاریخ‌گذشته بودند و دقت تشخیصی را پایین می‌آوردند. از آنجا که در زمستان دسترسی به ایستگاه به هیچ عنوان وجود ندارد و هواپیماها هم جای مناسبی برای فرود ندارند، تصمیم گرفته شد که با یک هواپیمای نظامی و از طریق چتر نجات، اسباب و مواد لازم برای این پزشک فرستاده شود. خانم نیلسون یک بیوپسی دیگر انجام داد و وقتی تصویر لام‌ها برای پزشکان فرستاده شد، مشخص شد که سلول‌های توده، سرطانی هستند. نیلسون مجبور شد که با کمک ساکنان ایستگاه، در همان ایستگاه شیمی‌درمانی را شروع کند تا اینکه در ماه اکتبر هواپیمایی برای بازگرداندن وی فرستاده شد.
بعد از رسیدن به آمریکا، چندین جراحی روی خانم نیسلون انجام شد و عمل ماستکتومی ( قطع پستان ) روی وی انجام شد.
جالب اینجاست که بعد از بهبود، خانم نیسلون کتابی در مورد تجربه‌اش با عنوان Ice Bound نوشت. بعدها با استفاده از مطالب این کتاب، یک فیلم تلویزیونی با بازی «سوزان ساراندون» ساخته شد.
آماندا فیلدینگ
نوع جراحی : شکافتن جمجمه
جراحی روی خود
«آماندا فیلدینگ»، یک پزشک نیست، او یک هنرمند و کارگردان فیلم‌های علمی است. در یک بازه زمانی این زن دچار ناراحتی روحی شد، طوری که تصور می‌کرد باید حتما عمل شکافتن جمجمه رویش انجام شود تا بهبود پیدا کند. او مدت‌ها دنبال پزشک قابل اطمینانی می‌گشت که حاضر به این عمل باشد، ولی کسی را پیدا نمی‌کرد. افرادی که به خاصیت درمانی شکافتن جمجمه عقیده دارند، عقیده دارند که ایجاد یک شکاف کوچک در جمجمه باعث گردش راحت‌تر خون در مغز می‌شود.
سرانجام او تصمیم گرفت که خودش دست به کار شود. فیلدینگ وقتی ۲۷ ساله بود یک دریل ( مته ) دندانپزشکی خرید که با فشار پا، کنترل می‌شد، سپس یک عینک تیره هم به چشم زد تا خونی که از سرش می‌آید، جلوی دیدش را نگیرد. با چاقوی جراحی شکافی در پوست سرش داد و بعد شروع کرد به مته‌کاری!
در طی این کار هراس‌انگیز، او یک لیتر خون از دست داد، اما او از نتیجه جراحی خودش راضی بود. در طی ۴ ساعت بعد از عمل، او احساس خوشحالی و آرامش می‌کرد. خودش می‌گوید : «( بعد از عمل ) بیرون رفتم و برای شام گوشت کبابی خوردم، بعد از آن هم به مهمانی رفتم.»
جالب اینجاست که او فیلم کوتاهی در مورد شکافتن جمجمه هم تهیه کرد که البته فقط برای افرادی که دعوت کرده بود، نمایش داده شد. او آنقدر به خاصیت درمانی شکافتن جمجمه عقیده داشت که دو بار به پارلمان رفت تا تقاضا کند تحقیقات علمی برای جستجوی خواص درمانی شکافتن جمجمه انجام شود!
دبورا سامپسون
نوع جراحی : خارج کردن گلوله
جراحی روی خود
داستان این زن هم در نوع خود شنیدنی است. در سال ۱۷۸۲، این زن برای اینکه بتواند وارد ارتش شود، خودش را به عنوان مرد جا زد و با نام «رابرت شاتلفت» در هنگ چهارم ارتش نام‌نویسی کرد. از آنجا که او قوی‌بنیه و بلندقد بود و ظاهر چندان زنانه‌ای نداشت، کسی شک نمی‌کرد که او در واقع یک زن است.
همه چیز خوب پیش می‌رفت تا اینکه او در جریان یک درگیری نزدیک نیویورک، مجروح شد. برای خارج کردن گلوله، ‌او به بیمارستانی برده شد. اما او از بیم اینکه حین عمل جنسیتش مشخص شود، خودش گلوله را از محل اصابتش که در رانش بود، خارج کرد و بعد زخم را با یک سوزن خیاطی دوخت. وقتی که زخم‌های او بهبود پیدا کرد، او دوباره به ارتش برگشت.
تا سال ۱۷۸۳ که سامپسون یک جراحت دیگر برداشت، کسی متوجه جنسیت واقعی نشد. وقتی ارتشی‌ها متوجه شدند که او یک زن است، مرخصش کردند، ولی از آنجا که در جریان خدمت نظامی زخمی شده بود، مقرری‌ای برایش در نظر گرفتند. در سال ۱۸۳۸، کنگره موافقت کرد که به ورثه او هم مستمری پرداخت شود.
دکتر اوان اونیل کین
نوع جراحی : برداشتن آپاندیس و ترمیم فتق کشاله ران
جراحی روی خود
دکتر اوان اونیل کین، یک جراح پیشرو و پزشک برجسته یکی از بیمارستان‌های نیویورک بود. او تصمیم گرفت که به همه ثابت کند که برای جراحی‌های کوچک نیازی به بیهوشی عمومی نیست. برای این کار، او تنها با بیهوشی موضعی، آپاندیس خودش را برداشت!
در حالی که او روی تخت عمل دراز کشیده بود و با استفاده از یک آینه جای عمل را می‌دید، سه پزشک دیگر به او کمک می‌کردند. او خودش برش لازم برای جراحی را روی شکمش ایجاد کرد و آ‍پاندیسش را برداشت و و کار بخیه را به دستیارانش سپرد.
دکتر اونیل کین، ‌در سال ۱۹۳۲ و در ۷۰ سالگی دست به ماجراجویی پیچیده‌تری زد، این بار تصمیم گرفت که فتق کشاله رانش را عمل کند. به خاطر نزدیکی شریان رانی به محل عمل، این عمل، کار ظریفی است.
اما دکتر اونیا کین، موفق شد، عمل را در کمتر از دو ساعت با موفقیت به پایان برساند. همان طور که در تصویر بالا می‌بینید، این پزشک در طی عمل خودش کاملا آرامش داشت و حتی در حالی که تیغ جراحی چند میلیمتر تا شریان حساس، فاصله داشت با اطرافیان شوخی می‌کرد!
جوناس لتائوس
نوع جراحی : برداشتن سنگ مثانه
جراحی روی خود
تصور کنید کسی جراح نباشد و ۴۰۰ سال پیش دچار رنج و عذاب سنگ مثانه باشد و بعد تصمیم بگیرد، خودش، سنگ مثانه‌اش را بردارد.
دکتر «نیکولاس تولپ»، جراح هلندی و شهردار وقت آمستردام -که در تصویر زیر تابلویی را که «رامبرانت» از او در حین تشریح کشیده، می‌بینید-، در صفحاتی از کتاب «ملاحظاتی در پزشکی» ماجرای این کار جنون‌آمیز را اینچنین توصیف می‌کند :
جراحی روی خود
نعل‌بندی به نام «جوناس لتائوس» تصمیم گرفت، خودش سنگ مثانه‌اش را دربیاورد. برای همین، همسرش را به بهانه خرید ماهی به بیرون خانه روانه کرد و بعد با کمک برادرش مشغول کار شد. او ابتدا سنگ را با دستانش لمس کرد و بعد پوست و بافت روی سنگ را در محل پرینئوم ( قسمت زیر لگن در بین دو ران ) را با چاقویی که مخفیانه تهیه کرده بود، برش داد. او به تدریج برش را طویل‌تر کرد، آنقدر که اندازه‌اش برای عبور سنگ مناسب شود. اما سنگ خیلی بزرگ بود، طوری که او مجبور شد، محل برش را از دو طرف با فشار انگشتانش، گشادتر کند و با نیروی زیاد زور بزند تا سنگ خارج شود. سرانجام سنگ با پاره کردن مثانه، خارج شد. سنگ بسیار بزرگ بود و حدود ۱۱۰ گرم وزن داشت. واقعا تعجب‌آور بود که چگونه کسی بدون استفاده از ابزار مناسب توانسته، چنین سنگی را خارج کند.
سامپسون پارکر
نوع جراحی : قطع کردن دست راست
جراحی روی خود
پارکر، کشاورزی اهل کارولینای جنوبی است، در سپتامبر سال ۲۰۰۷، هنگامی که او مشغول دروی غله مزرعه‌اش بود، متوجه شد که ماشین خرمنکوب به خاطر گیر کردن ساقه گیاهان، از حرکت بازایستاده. او تصمیم گرفت با خارج کردن آنها، ماشین را به کار بیندازد. اما ماشین را با بی‌احتیاطی خاموش نکرد و در نتیجه دستش در ماشین گیر کرد. متأسفانه کسی در اطرافش نبود که به کمکش بیاید و تقلای یک ساعته او هم نتیجه‌ای نداشت و هر لحظه قسمت بیشتری از دستش در ماشین فرو می‌رفت.
او ابتدا با یک میله آهنی، به صورت موقت مانع حرکت چرخ‌دنده‌های دستگاه شد و بعد با دست دیگرش که هر لحظه بی‌حس‌تر می‌شد یک چاقوی جیبی را درآورد و شروع به بریدن انگشت‌هایش کرد. اما اوضاع بعد از مدتی اوضاع برای او بدتر شد، چرا که ماشین داشت آتش می‌گرفت. هراس آتش، او را از شوک ناشی از قطع کردن انگشت‌هایش در آورد. او می‌دانست اگر دستش را آزاد نکند، زنده زنده خواهد سوخت. برای همین وقتی چاقو به استخوانش رسید، وزنش را روی دستش انداخت، تا استخوانش را بشکند.
سرانجام پارکر خودش را آزاد کرد و و با وسیله نقلیه کشاورزی در طول جاده راند، تا بلکه بتواند جلوی اتوموبیلی را بگیرد. خوشبختانه او به موتورسیکلتی در جاده برخورد، بعد از اطلاع، هلیکوپتر امداد از راه رسید و او را به بیمارستان برد. پارکر قبل از اینکه به خانه برود، ۳ هفته تمام در بخش سوختگی بستری بود. در این مدت ۲۵ نفر از همسایگانش، کار دروی مزرعه را برایش انجام دادند.
دوگلاس گودال
نوع جراحی : قطع کردن دست راست
جراحی روی خود
سال ۱۹۹۸، دوگلاس گودال ماهی‌گیر ۳۵ ساله‌ای که خرچنگ صید می‌کرد، به دریا رفته بود تا خرچنگ‌هایی را که به دام افتاده بودند، در قایقش بار بزند. اما موج بزرگی ناگهان تعادل قایق او را به هم زد و باعث شد، دستش در بالابر کوچکی که در قایق داشت و برای بالا آوردن تله‌ها از آن استفاده می‌کرد، ‌گیر بیفتد.
او تنها بود و تنها راه نجاتش این بود که خودش دستش را قطع کند، برای همین او با چاقویی دستش را قطع کرد. هوا و امواج سرد دریا، باعث می‌شد که شدت خونریزی او کم شود.
سرانجام او موفق شد به ساحل برگردد. او پس از بهبودی از کارش دست برنداشت و قایقش را هم تعمیر کرد.
آرون رالستون
نوع عمل : قطع کردن دست راست
جراحی روی خود
رالستون یک مهندس مکانیک آمریکایی است، او که عاشق کوهنوری است، کارش را به عشق کوهنوری رها کرده بود و قصد داشت به قلل مرتفع صعود کند. در یکی از همین کوهنوردی‌ها در سال ۲۰۰۲، تخته‌سنگی روی دست راست او افتاد. ۵ روز تمام او تلاش کرد که تخته‌سنگ را جابجا کند، اما موفق نشد. گرسنگی و تشنگی توان را از او گرفت و سرانجام او تصمیم گرفت با چاقویی، دستش را قطع کند.
او چاقوی کندی در اختیار داشت و با زجر بسیار بافت نرم دستش را برید، کار قطع کردن تاندون‌ها دشوارتر بود و او مجبور شد با آنها را پاره کند. اما قطع کردن دست، هم پایان کار نبود، او با وسیله نقلیه‌اش ۸ مایل فاصله داشت و مجبور بود با خونریزی و درد ۸ مایل را هم راه برود. سرانجام او به کوهنوردان دیگری برخورد که نجاتش دادند.
اما این واقعه تلخ، باعث نشد او دست از کوهنوردی بردارد، او با استفاده از یک دست مصنوعی همچنان کوهنوردی می‌کند و از آن لذت می‌برد.
او کتابی هم در مورد این حادثه و بازگشتش به کوهنوردی با عنوان Between a Rock and a Hard Place نوشته است. او قصد دارد سال ۲۰۱۰ به کوه اورست صعود کند. هدف او از این صعود، آگاهی دادن به مردمان زمین در مورد خطرات تغییر آب و هوا است.
از این حادثه فیلمی در سال ۲۰۱۱ به نام ۱۲۷ ساعت ساخته شد.
اینس رامیرز
نوع عمل : سزارین
جراحی روی خود
رامیرز در دهکده کوچکی با تنها ۵۰۰ نفر جمعیت و یک خط تلفن زندگی می‌کند. سال ۲۰۰۰ او برای هشتمین بار باردار شده بود تا صاحب فرزند هشتم شود! او در آن زمان ۴۰ سال سن داشت.
در یکی از روزها، زمانی که اینس رامیرز در خانه‌اش تنها بود، درد زایمانش شروع شد. بعد از ۱۲ ساعت تحمل رنج، پیشرفتی در زایمان او حاصل نشد و او متوجه شد که آخرین بارداری او ممکن است واقعا به قیمت جانش تمام شود. به همین خاطر تصمیم گرفت، بچه‌اش را با سزارینی به سبک خود، خارج کند. مقداری الکل نوشید و بعد با چاقویی شروع به بریدن شکمش کرد، بعد از یک ساعت او به رحمش رسید و نوزاد پسرش را سالم خارج کرد. بند ناف را هم با چاقویی برید و از حال رفت.
وقتی به هوش آمد، پارچه‌ای دور شکم خون‌آلودش پیچید و از پسر شش ساله‌اش خواست که کمک بیاورد. چند ساعت بعد، او به بیمارستان منتقل شد، در آنجا عمل شد تا آسیبی که به روده‌اش در طی سزارین شخصی‌اش انجام داده، ترمیم شود. سرانجام او از بیمارستان مرخص شد و کاملا بهبود پیدا کرد.
رامیرز تنها زنی در تاریخ است که توانسته است، خودش خودش را سزارین کند. داستان او آن قدر جالب و باورنکردنی بود که در شماره مارس ۲۰۰۴، مجله بین‌المللی مامایی و بیماری‌های زنان به چاپ رسید.
در عکس چاقوی جراحی خانم رامیرز را مشاهده می‌کنید!
برگرفته از مجله چلچراغ

۲۱ اسفند ۱۳۹۰

تست ریاضی جالب


در اینجا من به شما 3 رقم و یک نتیجه خواهم داد، شما باید با قرار دادن علامت های صحیح معادله را کامل کنید.
برای درک بهتر ابتدا یک مثال را با هم حل میکنیم، باقی معادله ها به عهده ی شماست:
2 2 2 = 6
این رابطه اینجوری درست میشه:
2  + 2  + 2 = 6
ساده بود نه؟ حالا بقیه ی معادله ها را حل کنید.
1 1 1 = 6
2 2 2 = 6
3 3 3 = 6
4 4 4 = 6
5 5 5 = 6
6 6 6 = 6
7 7 7 = 6
8 8 8 = 6
9 9 9 = 6
.
.
.
خب؟ تونستید حل کنید؟
چی؟ فقط دومی رو؟! اون که مثال خودم بود...
و ششمی رو؟ وای خدای من! خیلی سخت بود نه؟!
6 + 6 - 6 = 6
نابغه!!!
بقیه چه طور؟
کمک می خوای؟
حدس می زنم که از عهده ی سومی هم بر اومدی
3 × 3 - 3 = 6
شاید از عهده ی پنجمی
5 / 5 + 5 = 6
و با یه کم شانس هفتمی...
-7 / 7 + 7 = 6
هنوز به نظرت غلطه؟ ببین: - (7/7) = -1 و در نتیجه 7 - 1 = 6
حالا میریم سراغ اونها که یه کم مشکل تر به نظر میان...
چهارمی
√4 + √4 + √4 = 6
نهمی
√9 × √9 - √9= 6
هشتمی رو چی میگی ؟؟؟؟
3√8 + 3√8 + 3√8 = 6
اووووووووه! اینم برای خودش ایده ای بودها....
.
.
.
.
.
.
.
بسیار خب، کلاس امروز هم تموم شد...
اوه بله، حق با شماست... هنوز تموم تموم نشده، معادله ی اولی باقی مونده...
(1 + 1 + 1)! =
6