۱۰ دی ۱۳۹۰

تخم مرغ درمانی بر سوختگی

تخم مرغ درمانی بر سوختگی
مرد جوانی مزرعه ش رو با سم آفت کش سمپاشی می کرد و می خواست بدونه که چقدر از سم در مخزن باقی مونده. درپوش رو برداشت و فندک رو روشن کرد. بخار بلند شده از سم آتش گرفت و سراسر بدن اونو در بر گرفت. اون از روی تراکتور پائین پرید و فریاد زد. زن همسایه با حدود 10 تخم مرغ از خونه بیرون دوید و در عین حال فریاد می کشید "تخم مرغ بیارید". او تخم مرغها رو شکست وسفیده رو از زرده جدا کرد". وقتی آمبولانس رسید و مسئولین کمک های اولیه مرد جوان رو دیدن پرسیدن "کی این کارو کرده؟" همه به اون زن اشاره کردن و مامورین به اون زن تبریک گفتن. " شما صورت اونو از نابود شدن نجات دادین". در انتهای تابستان مرد جوان دسته گلی به اون زن تقدیم و از اون تشکر کرد. صورتش مثل صورت یک بچه صاف شده بود.
درمان معجزه آمیز سوختگی

در ذهن داشته باشین که این روش درمان شامل آموزشهای مامورین آتشنشانی هم هست. کمک ها اولیه شامل پاشیدن آب سرد بر سطح صدمه دیده و کاهش درجه حرارت برای جلوگیری از سوختگن لایه های زیرین پوسته. بعد سفیده تخم مرغ رو روی اون نقطه پخش کنید.
زنی که قسمت زیادی از دستش رو با آب جوش سوزانده بود، با وجود درد زیاد، آب سرد روی دستش ریخت (که خیلی هم دردناکه. من کشیدم می دونم) دوتا تخم مرغ رو شکست و زرده رو از سفیده جدا کرد، کمی اونها رو هم زد، و دستش رو در سفیده فرو برد. سفیده روی دستش خشکید و لایه ای روی دستش کشیده شد. بعداً یاد گرفت که سفیده تخم مرغ یک کولاژن طبیعیه و در تمام بعد از ظهر هر یک ساعت لایه دیگری بر لایه های فبلی افزود. در بعد از ظهر دیگه دردی احساس نمی کرد و روز بعد بسختی میشد اثری از سوختگی دید. 10 روز بعد، هیچ اثری باقی نمونده و پوست رنگ طبیعی شو بدست آورده بود. نواحی سوخته شده به لطف کولاژن موجود در سفیده تخم مرغ که پر از ویتامینه کاملاً ترمیم شده بود.
این اطلاعات ممکنه به درد هر کسی بخوره. پس لطفاً برای دیگران بفرستین

کوتاه و خواندنی

_درصد کمی از انسانها 90 سال عمر میکنند,بقیه یک سال را 90 بار تکرار میکنند.
_نصف اشتباهات ما ناشی از این است که وقتی باید فکر کنیم احساس میکنیم و وقتی باید احساس کنیم فکر میکنیم.
_مشکلات امروز تو برای امروز کافی است,مشکلات فردا را به امروز اضافه نکن.
_اگر حق با توست به خشمگین شدن نیازی نیست,واگر حق با تو نیست حقی برای عصبانی شدن نداری.
_ما خوب یادگرفتیم در آسمان مثل پرندگان باشیم و در آب مثل ماهی ها,اما هنوز یاد نگرفته ایم روی زمین چگونه زندگی کنیم!
_فریب مشابهت روز و شب ها را نخوریم:امروز دیروز نیست و فردا هم امروز نمیشود.
_یادمان باشد آن هنگام که از دست دادن عادت میشود به دست آوردن هم دیگر آرزو نیست.


/////////////////////////



دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشق تو هستم.
کوروش گفت:من لایق شما نیستم,
برادر من بیشتر برازنده ی شماست که در پشت سرت ایستاده.
دختر برگشت اما کسی را پشت سرش ندید,
کوروش گفت:اگر عاشق بودی برنمی گشتی....



نتیجه حسادت به گربه!!!

مردی از اینکه همسرش خیلی به گربه شون توجه میکرد ناراحت بود.
یه روز گربه رو برد و چندتا خیابون اونطرف تر ول کرد.ولی تا به خونه رسید دید گربه زودتر از اون برگشته خونه!
این کار چندین دفعه تکرار شد و مرد حسابی کلافه شده بود.آخرش یه روز گربه رو با ماشین کلی گردونداز چندین پل و رودخانه و پارک و... گذشتو در نهایت اونو در منطقه ای پرت و دور افتاده ول کرد.
اون شب مرد به خونه نیومد...آخرشب زنگ زدو به زنش گفت:اون گربه فلان فلان شده خونه ست؟
همسرش گفت:آره.
مرد گفت:گوشی رو بده بهش,من گم شدم!!!!!!

چرا فقیر هستیم

فقر اینه که به زنت بگی کار نکن و تنها دلیلت این باشه که ما احتیاج مالی نداریم؛

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب افراد خانواده ات بهتر باشه؛

فقر اینه که بچه ات تا حالا یک هتل ۵ ستاره رو تجربه نکرده باشه و تو فکر می کنی که حتی دور و بر خط فقر هم نیستی؛

فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما ماجرای مبارزات  رو ندونی؛

فقر اینه که از  مولوی  چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛

فقر اینه که سفرهای خارج از کشورت خلاصه بشه به رفتن به خونه فک و فامیلهای ساکن در اونور آب؛

فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه، اما وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی و بهش نظر داشته باشی؛

فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛

فقر اینه که ۶ بار مکه رفته باشی و هنوز ونیز و برج ایفل رو ندیده باشی؛

فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛

فقر اینه که حاجی بازاری باشی و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوی عرق زیر بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛

فقر اینه که ۱۵ میلیون پول مبلمان بدی اما غیر از ترکیه و دوبی هیچ کشور خارجی رو ندیده باشی؛

فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیونی سوار بشی و خودت رو ملزم به رعایت قوانین رانندگی ندونی؛

فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

فقر اینه که تولستوی و داستایوفسکی  برات چیزی بیش از یک اسم نباشند اما تلویزیون خونه ات صبح تا شب روشن باشه؛

فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمی و علاقه مندیهای تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و تلویزیون؛

فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه؛

ا فقر اینه که دم دکه روزنامه فروشی بایستی و همونطور سر پا صفحه اول همه روزنامه ها رو بخونی و بعد یک نخ سیگار بخری و راهتو بگیری و بری؛

فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛

و بقولی؛ فقـــر بزرگترین آلاینده است، آلاینده ای که تنهبا دریافت حقوق ناچیز آخر هر ماه آلودگی و اثرات مخرب آن از بین نمی رود !

قول بده نخندی....!!!!!!


بیائیم نخندیم . . .

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب

نخند

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.

نخند

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.

نخند

به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.

نخند

به دستان پدرت،

به جاروکردن مادرت،

به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،

به راننده ی چاق اتوبوس ،

به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،

به راننده ی آژانسی که چرت می زند،

به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،

به مجری نیمه شب رادیو،

به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،

به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،

به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،

به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،

به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،

به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،

به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی،

نخند

نخند ، دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی

که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند

آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!

آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،

بارمی برند،

بی خوابی می کشند،

کهنه می پوشند،

جارمی زنند

سرما و گرما می کشند،

وگاهی خجالت هم می کشند،.......خیلی ساده

داستان مورچه

مورچه هر روز صبح زود سر کار می رفت و بلافاصله کارش را شروع می کردبا خوشحالی به میزان زیادی تولید می کرد
رئیسش که یک شیر بود، ازاینکه می دید مورچه می تواند بدون سرپرستی بدین گونه کار کند، بسیار متعجب بود
بنابر این بدین منظور سوسکی را که تجربه بسیار بالایی در سرپرستی داشت و به نوشتن گزارشات عالی شهره بود، استخدام کرد
اولین تصمیم سوسک راه اندازی دستگاه ثبت ساعت ورود و خروج بود
او همچنین برای نوشتن و تایپ گزارشاتش به کمک یک منشی نیاز داشت
عنکبوتی هم مدیریت بایگانی و تماسهای تلفنی را بر عهده گرفت

شیر از گزارشات سوسک لذت می برد و از او خواست که نمودارهایی که نرخ تولید را توصیف می کند تهیه نموده که با آن بشود روندها را تجزیه تحلیل کند او می توانست از این نمودارها در گزارشاتی که به هیات مدیره می داد استفاده کند
بنابراین سوسک مجبور شد که کامپیوتر جدیدی به همراه یک دستگاه پرینت لیزری بخرد
او از یک مگس برای مدیریت واحد تکنولوژی اطلاعات استفاده کرد

مورچه که زمانی بسیار بهره ور و راحت بود، از این حذ افراطی کاغذ بازی و جلساتی که بیشترین وقتش را هدر می داد متنفر بود
شیر به این نتیجه رسید که زمان آن فرا رسیده که شخصی را به عنوان مسئول واحدی که مورچه در آن کار می کرد معرفی کند
این سمت به جیر جیرک داده شد.

اولین تصمیم او هم خرید یک فرش و نیز یک صندلی ارگونومیک برای دفترش بود این مسئول جدید یعنی جیر جیرک هم به یک عدد کامپیوتر و یک دستیار شخصی که از واحد قبلی اش آورده بود، به منظور کمک به برنامه بهینه سازی استراتژیک کنترل کارها و بودجه نیاز پیدا کرد

اکنون واحدی که مورچه در آن کار می کرد به مکان غمگینی تبدیل شده بود که دیگر هیچ کسی در آن جا نمی خندید و همه ناراحت بودند
در این زمان بود که جیر جیرک، رئیس یعنی شیر را متقاعد کرد که نیاز مبرم به شروع یک مطالعه سنجش شرایط محیطی وجود دارد
با مرور هزینه هایی که برای اداره واحد مورچه می شد،
شیر فهمید که بهره وری بسیار کمتر از گذشته شده است

بنابر این او جغد که مشاوری شناخته شده و معتبر بود را برای ممیزی و پیشنهاد راه حل اصلاحی استخدام نمود
جغد سه ماه را در آن واحد گذراند و با یک گزارش حجیم چند جلدی باز آمد،
نتیجه نهایی این بود: تعداد کارکنان زیاد است

حدس می زنید اولین کسی که شیر اخراج کرد چه کسی بود؟
 
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مسلماً مورچه؛ چون او عدم انگیزه اش را نشان داده و نگرش منفی داشت

گاندی

گاندی

آنچه ما را به نابودی خواهد کشاند از این قرار است:


سیاست بدون اصول، لذت بدون وجدان، علم 


بدون شخصیت و تجارت بدون اخلاق.((مهاتما گاندی))

سیاست

سیاست
سیاست، هنر به دست آوردن پول از ثروتمندان
و رای از فقرا،

به بهانه ی نگاهبانی هر کدام از این دو دسته از دیگری است.

((اسکار آمرینگر))


بسیاری از سیاستمداران این مطلب را به خوبی می دانند
که هیچ ملتی نباید آزاد باشد، مگر آنگاه که شایستگی نگهداری
و اجرای این آزادی را داشته باشد. این اندرز مانند دیوانه ای در
یک داستان کهن است که تصمیم گرفته بود در آب نرود، مگر
آنگاه که شنا کردن را آموخته باشد.
((مکولی))



حکومت جمهوری بهترین نوع حکومت است،
ولی به همان دلیل که بهترین نوع حکومت است
نیاز به بهترین افراد دارد؛ افرادی که تا به حال در
هیچ کجای دنیا مشاهده نشده اند.
((هربرت اسپنسر))



حکمرانی در دوزخ بهتر از بندگی در بهشت است.
((میلتون))



کسانی که دارای اخلاق استبداد بوده و بر نفس و کشور
خود مستبدانه حکومت می‌کنند، بهره‌ای جز بدبختی و نکبت ندارند.
((افلاطون))



مردم حق دارند در هر کجای دنیا که باشند در برابر حکومتی
که نمی خواهند، به پا 
خیزند و آن را به زیر کشند تا حاکمیتی را که خود سزاوار
خویش می دانند، برپا کنند.  
این "حق" تنها نیرویی است که می تواند همه جهان را آزاد
کند.
((آبراهام لینکلن))

انتخاب

انتخاب


سیاست

سیاست
یه روز یه پسر کوچولو از پدرش پرسید :
پدر جان ، لطفا برای من بگید  سیاست یعنی چی؟؟؟
پدرش میگه : بهترین راه اینه که یه مثال از خانواده ی خودمون بزنم...
ببین من حکومت هستم  چون همه چیز رو توی خونه من تعیین میکنم.
مامانت جامعه ست چون همه ی کارای خونه رو اون اداره میکنه...
کلفتمون ملت فقیر و پا برهنه هستن چون از صبح تا شب جون میکنه ولی هیچی نداره...
تو روشنفکری چون داری درس میخونی و بچه ی فهمیده ای هستی....
داداش کوچیکت هم نسل آیندس ...
روش فکر کن بهتر متوجه میشی.
پسرکوچولو نصف شب با صدای برادرکوچیکش از خواب پرید و رفت توی اتاق داداش کوچیکش
و دید جاشو کثیف کرده و داره توی کثافت خودش دستو پا میزنه...
میره توی اتاق خواب پدر مادرشو میبینه پدرش توی تخت نیستو مامانش به خواب عمیقی فرو رفته
 و هر کار میکنه بیدار نمیشه...
میره توی اتاق کلفتشون که اونو بیدار کنه میبینه باباش توی تخت کلفتشون خوابیده و....!
پسرک میره سر جاش میخوابه و فردا صبح پدرش ازش میپرسه : پسرم فهمیدی سیاست چیه؟
پسرک میگه : بله پدر کاملا!
دیشب فهمیدم سیاست یعنی اینکه حکومت ترتیب ملت فقیرو پابرهنه رو میده ، در حالی که جامعه
به خواب عمیقی فرو رفته و روشنفکرا هرکاری میکنن نمیتونن جامعه رو از خواب بیدار کنن و نسل آینده
داره توی کثافت خودش دستو پامیزنه که جامعه با بیخیالی تمام مصلحت رو بر این ترجیح میده...

نه

**********
 
نه شرقییم، نه غربییم نه برییم، نه بحرییم
نه از کان طبیعیم، نه از افلاک گردانم

نه از خاکم، نه از آبم، نه از بادم، نه از آتش
نه از عرشم، نه از فرشم، نه از کونم، نه از کانم

نه از هندم، نه از چینم، نه از بلغار و صقسینم
نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم

نه از دنیی، نه ازعقبی، نه از جنت، نه از دوزخ
نه از آدم، نه از حوا، نه از فردوس رضوانم

مکانم لا مکان باشد، نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد، نه جان باشد، که من از جان جانانم

خداوندا

 << دکتر شریعتی   >>
خداوندا مردم شکرنعمتهای تو را به جا می آورند و من شکر بودن تو  را چرا که نعمت بودن توست . با همه چیز درآمیز و آمیخته نشو، در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش.  آنان که میفهمند عذاب میکشند و آنان که نمیفهمند عذاب میدهند.

بخندیم،امّا.....



واعظی پرسید از فرزند خویش                            هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟
 صدق و بی آزاری و خدمت به خلق                     هم عبادت،هم کلید زندگیست
 گفت: "زین معیار اندر شهرما                            یک مسلمان هست آن هم ارمنیست" !!؟
پروین اعتصامی

انتخاب

همگي به صف ايستاده بودند تا از آنها پرسيده شود.
نوبت به او رسيد: دوست داري روي زمين چه كاره باشي؟
گفت:مي خواهم به ديگران ياد بدهم.پذيرفته شد.
چشمانش را بست. ديد به شكل درختي در يك جنگل بزرگ درآمده است.
با خود گفت:حتماً اشتباهي رخ داده ،من كه اين را نخواسته بودم.
سالها گذشت. روزي داغي اره را روي كمر خود احساس كرد.
با خود گفت: و اين چنين عمر من به پايان رسيد و من بهره خود را از زندگي نگرفتم.با فرياد غمباري سقوط كرد. با صدايي غريب كه از روي تنش بلند مي شد به هوش آمد.
حالا تخته سياهي بر ديوار كلاس شده بود

دعای کوروش بزرگ

روزی بزرگان ایرانی ومریدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین دعای خیر کند وایشان بعد از ایستادن در کنار اتش مقدس اینگونه دعا کردن:

خداوندا اهورا مزدا ای بزرگ آفریننده آفریننده این سرزمین
بزرگ،سرزمینم ومردمم راازدروغ و دروغگویی به دور بدار
بعد از اتمام دعا عده ای در فکرفرو رفتند واز شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه دعانمودید؟فرمودند:چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد :برای خشکسالی دعا مینمودید؟

کوروش بزرگ فرمودند: برای جلو گیری از خشکسالی ...
انبارهای اذوقه وغلات می سازیم

دیگری اینگونه سوال نمود: برای جلوگیری از هجوم بیگانگان دعا می کردید ؟

ایشان جواب دادند: قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم

گفتند:برای جلوگیری از سیلهای خروشان دعا می کردید ؟

پاسخ دادند: نیرو بسیج میکنیم وسدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم

و همینگونه سوال کردندوبه همین ترتیب جواب شنیدند...


تا این که یکی پرسید: شاها منظور شما از این گونه دعا چه بود؟!

وکوروش تبسمی نمودند واین گونه جواب دادند :
من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن باخبر گردم واقدام نمایم؟ پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آورند ودروغ را از سرزمینمان دور سازیم...که هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین آن دروغ است

????????

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره

پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم..

جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند 

قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد

تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش... کند و به کمک احتیاج دارد، پیرمرد و جوان 

مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که

به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد..

جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟

افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش

نماز مسجد دوختند ، پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :

چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان 

نمیشود...!

25 اندرز از داریوش بزرگ

1.این کشور را اهورا مزدا از دروغ، دشمن و خشکسالی محفوظ دارد.به این کشور نیاید نه دروغ،نه دشمن و نه خشکسالی!   (داریوش بزرگ)
2.پسند نیست که کسی به کسی بدی کند. (آخرین گفتار داریوش)
3.وقتی کمبوجیه رهسپار مصر شد،مردم نافرمان شدند،پس از آن،دروغ در کشور زیاد شد،هم در پارس هم در ماد هم در سایر کشورها. (کتیبه بیستون- بند ۱۰)
4.من پرستشگاه هایی را که گئومات مغ ویران کرده بود مرمت کردم.به مردم چراه گاه‏ها و رمه‏ها و غلامان و خانه‏هایی را که گئومات مغ ستانده بود باز گرداندم.من مردم را در جایشان استوار نمودم.هم پارس،هم ماد و سایر کشورها.(کتیبه بیستون-بند ۱۴)
5.آنچه مرا خشمگین میکند،از آن خود داری میکنم و بر تندی های خود مسلط هستم.(آخرین گفتار داریوش)
6.من دوست نیکی‏ام،من بدی را دوست ندارم.(آخرین گفتار داریوش)
7.پسند من نیست که زیر دستی از زبر دستی زور بشنود.(آخرین گفتار داریوش)
8.آنچه حق است،پسند من است.(آخرین گفتار داریوش)
9.این است کشور هایی که نافرمان شدند،دروغ آنها را نافرمان کرد که اینها به مردم دروغ  گفتند.اهورا مزدا آنها را به دست من داد.هر طور میل من بود همانطور با آنها کردم.(داریوش بزرگ)
10.تو که از این پس شاه خواهی بود خودرا قویاٌ از دروغ بپا.اگر چنان فکر کنی که کشور من در امان باشد،کسی که دروغ‏زن(دروغگو) باشد،اورا سخت کیفر بده.(داریوش بزرگ)

11.من با توجه به پیروی از اورمزد،بر راستی میگویم و نه بر دروغ که من آن اعمال را در یک سال کردم؛درست مانند کسی که بر راست است و نه بر دروغ‏زن(دروغگو).
12.چون اهورامزدا مرا شاه در این زمین کرد،به خواست اهورا مزدا همه چیز را زیبا کردم.
13.بسیار کارهای بد کرده شده بود آنرا زیبا کردم.کشور ها در شوش بودند،هریک دیگری را میزد.به خواست اهورا مزدا آنرا کردم که هیچ یک دیگری را نزند.سراسر هریک در جای خود است(در مقام و جایگاه)،قانون من،از آن میترسند،تا تواناتر ضعیف را نزند و هلاک  نسازد.(کتیبه شوش)
14.پسند من نیست که بینوایی زور بشنود.(آخرین گفتار داریوش)
15.تو که از این پس شاه خواهی بود،مردی که دروغگو باشد یا آنکه دراز دست باشد،دوست آنها مباش.به سختی آنها را کیفر بده.(داریوش بزرگ)
16.آنکه اهورا مزدا را بپرستد،چه زنده و چه مرده،برکت از آن او خواهد بود.(کتیبه بیستون)
17.تو که از این پس این نبشته را که من نبشتم یا این پیکر ها را ببینی،مبادا آنهارا تباه سازی،تا هنگامی که توانا هستی،آنها را در همان حالت نگه دار.(داریوش بزرگ)
18. من پیروان دروغ را دوست ندارم.(آخرین گفتار داریوش)
19.ای مرد!فرمان اهورا مزدا آن به نظر تو ناپسند نیاید!راه راست را ترک منما!شورش مکن!(کتیبه داریوش در نقش رستم)
20.به خواست اهورا مزدا چنان کسی هستم که راستی را دوست هستم،بدی را دوست نیستم.نه مرا میل است که شخص ضعیف از طرف توانا به او بدی کرده شود،نه آن مرا میل است که شخص توانایی از طرف ضیف به او بدی کرده شود.
21.آنچه راست است میل من است.مرد دروغگو را دوست نیستم.تندخو نیستم.آنچیزهایی را که هنگام خشم بر من وترد میشودسخت به اراده نگاه میدارم.
22.این کشور پارس که اهورا مزدا به من ارزانی فرمود،زیبا،دارای اسبان خوب،دارای مردان خوب است.به خواست اهورامزدا و به خواست من داریوش،این کشور از دیگری نمیترسد.
23.از آن جهت اهورا مزدا مرا یاری کرد که بی وفا نبودم،دروغگو نبودم،دراز دست نبودم،نه من،نه دودمانم،موافق حق رفتار کردم.نه به ضعیف و نه به توانا زور نورزیدم.
24.من پیروان دروغ را دوست نیستم.من کینه‏جو نیستم؛آنچه مرا خشمگین سازد از آن خود داری میکنم و بر تندی های خود مسلط هستم.
25.اهورا مزدا از آن من است و من از آن اهورا مزدا.من اهورا مزدا را پرستش کردم،اهورا مزدا به من یاری ارزانی فرماید.

15 اندرز از کورش بزرگ

1.فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک سپارند تا اجزاء بدنم ذرات خاک ایران را تشکیل دهد.(کورش بزرگ)
2.در راه رفتن،سخن گفتن و نشستن ارج برادران و بزرگتران خودرا نگه دارید.(کورش بزرگ)
3.هرگز زانو نخواهم زد حتی اگر سقف آسمان کوتاه تر از قامتم شود.(کورش بزرگ)
4.فرزندانم همیشه با هم یکدل بمانید تا همبستگیتان پایدار ماند زیرا همبستگی مایه خوشبختی مردمان می باشد.(کورش بزرگ)
5.از کژی و ناروایی بپرهیزید و خدا را همواره گواه و دیدبان خود قرار دهید.(کورش بزرگ)
6.همیشه پیرو مردمان دادگر باشید و بکوشید تا نامی نیک از خود بر جای گذارید.
7.از سرگذشت پیشینیان خود پند گیرید زیرا که آموزگاه پند و اندرزند.(کورش بزرگ)
8.پس از خدا از آینده خود و از مردم در هراس باشید، نیکی به مردم خوشدلی و آسایشی می آورد که از همه شادی ها گواراتر است.(کورش بزرگ)
9.من چون همیشه از شکست و پسرفت در هراس یودم خودرا همیشه از خود پسندی پرهیزاندم،در پیروزی های بزرگ میانه رو بودم و بیش از اندازه شاد نگشتم.(کورش بزرگ)
10.دورویی و دشمنی مایه فرومایگی است و بیدادگری و کینه توزی شونده نابودی دودمان ها.(کورش بزرگ)
11.در جهان ننگی بزرگتر از دورویی و دشمنی میان برادران نیافتم،پس همواره برادرتان را یاری کنید.(کورش بزرگ)
12.کورش بزرگ:ای کمبوجیه بدان که چوبدستی زرین شهریاری را نمی پاید،بسا که یاران یکرنگ برای پادشاه بهترین پشتیبان هستند.در گردش کارهای کشوریان خود را از هم میهنان خود برگزین نه از بیگانگانی که در کشوری دیگری رویش و بالش یافته اند.
(کورش بزرگ)
13.هفت راز خوشبختی از زبان کورش بزرگ:متنفر نباش،عصبانی نشو،ساده زندگی کن،کم توقع باش،همیشه لبخند بزن،زیاد ببخش و یک دوست خوب داشته باش.    (کورش بزرگ)
14.فرزندانم،پیش از من میهنم سرزمین کوچک و گمنامی بود و اینک که در دک مرگ آن را بزرگترین،تواناتریت و پر گهرترین کشور است به شما میسپارم.(کورش بزرگ)
15.هنگامی که من مردم پیکرم را در زر و سیم نپوشانید و زودتر آنرا به آغوش خاک بسپارید زیرا خاک سرچشمه زیبایی ها و نیکی هاست.همه پارسیان را به آرمگاه من بخوانید و از آنان که به سر خاک من می آیند پذیرایی کنید تا بدانند که من به چه خوشبختی بزرگی رسیده ام.(کورش بزرگ)

همیشه جرات کن

وقتی روزی جدید شروع میشود،
جرأت کن و قدرشناسانه تبسمی بکن.
وقتی به تاریکی رسیدی،
جرأت کن و اولین کسی باش که شمعی روشن میکند.
وقتی بی عدالتی وجود دارد،
جرأت کن و اولین کسی باش که آن را محکوم میکند.
وقتی به دشواری برخورد میکنی،
جرأت کن و به کارت ادامه بده.
وقتی به نظر میرسد زندگی به زمینت میزند،
جرأت کن و با مشکل بستیز.
وقتی احساس خستگی میکنی،
جرأت کن و به راهت ادامه بده.
وقتی زمانه سخت میشود،
جرأت کن و از آن سخت تر شو.
وقتی عشق آزارت می دهد،
جرأت کن و دوباره عاشق شو.
وقتی کسی را در رنج دیدی،
جرأت کن و او را التیام بده.
وقتی کسی را دیدی که گم شده است،
جرأت کن و راه را به او نشان بده.
وقتی دوستی به زمین افتاد،
جرأت کن و اولین کسی باش که دستش را بسویش دراز میکند.
وقتی احساس شادمانی میکنی،
جرأت کن و دل کسی را شاد کن.
وقتی روز به انتها میرسد،
جرأت کن و به این احساس برس که بیشترین تلاشت را کرده ای.
"جرات کن و به بهترین کسی که می توانی تبدیل شو"
همیشه جرات کن
                                                                                                        استیو مارابولی

علم بهتر است یا ثروت

ساعتها را بگذارید بخوابند. بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست ...
 ماجرای زیبای علم بهتر است یا ثروت
جمعیت زیادی دور حضرت علی ( ع ) حلقه زده بودند.
مرد وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید:
-یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟
-علی در پاسخ گفت: علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت
میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.

مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد.
در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید :
یا اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟
امام در پاسخ آن مرد گفت: بپرس!
مرد که آخر:جمعیت ایستاده بود پرسید:
-علم بهتر است یا ثروت؟
-علی فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می‌کند،
ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.
نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان‌‌جا که ایستاده بود نشست. - در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد،
-و امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛
زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!
هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد.
او در حالی که کنار دوستانش می‌نشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید:
-یا علی! علم بهتر است یاثروت؟
-حضرت‌علی در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است؛
زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می‌شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی
و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می‌شود.

-نوبت پنجمین نفر بود.
او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود،
با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد.
-حضرت‌ علی در پاسخ به او فرمودند: علم بهتر است؛
زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌دانند،
ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می‌کنند.

-با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه ‌کردند.
یکی از میان جمعیت گفت: حتماً این هم می‌خواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت!
کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند.
مرد، آخر جمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد:
-یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟
امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت: علم بهتر است؛
زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد.
مرد ساکت شد.
همهمه‌ای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز!
چرا همه یک سؤال را می‌پرسند؟
نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت‌ علی و گاهی به تازه‌واردها دوخته می‌شد.
در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت ‌علی
وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید:
-یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟
-امام دستش را به علامت سکوت بالا برد و فرمودند: علم بهتر است؛
زیرا مال به مرور زمان کهنه می‌شود،
اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.

مرد آرام از جا برخاست و کنار دوستانش نشست؛
آن‌گاه آهسته رو به دوستانش کرد و گفت: بیهوده نبود که پیامبر فرمود:
من شهر علم هستم و علی هم درِ آن!
هرچه از او بپرسیم، جوابی در آستین دارد،
بهتر است تا بیش از این مضحکة مردم نشده‌ایم، به دیگران بگوییم، نیایند!
مردی که کنار دستش نشسته بود، گفت:
از کجا معلوم! شاید این چندتای باقیمانده را نتواند پاسخ دهد،
آن‌وقت در میان مردم رسوا می‌شود و ما به مقصود خود می‌رسیم!
مردی که آن طرف‌تر نشسته بود، گفت: اگر پاسخ دهد چه؟
حتماً آن‌وقت این ما هستیم که رسوای مردم شده‌ایم!
مرد با همان آرامش قلبی گفت: دوستان چه شده است،
به این زودی جا زدید! مگر قرارمان یادتان رفته؟
ما باید خلاف گفته‌های پیامبر را به مردم ثابت کنیم.
-در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید،
-که امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛
برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش می‌ماند،
ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.
سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمی‌گفت.
همه از پاسخ‌‌های امام شگفت‌زده شده بودند که…
-نهمین نفر وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید:
-یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟
امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود: علم بهتر است؛
زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می‌کند،
اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می‌شود.
گاه‌های متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود،
انگار که انتظار دهمین نفر را می‌کشیدند.
در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد.
او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبه‌رو چشم دوخت.
مردم که فکر نمی‌کردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند،
که در این هنگام مرد پرسید:
-یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟
نگاه‌های متعجب مردم به عقب برگشت.
با شنیدن صدای علی مردم به خود آمدند:
علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی می‌کنند،
اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع‌اند.
فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود.
سؤال کنندگان، آرام و بی‌صدا از میان جمعیت برخاستند.
هنگامی‌که آنان مسجد را ترک می‌کردند، صدای امام را شنیدند که می‌گفت:
اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می‌پرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌دادم.

"من شهر دانش و آگاهی هستم و علی دروازه ورود به آن شهر"
پیامبر اسلام (ص)

۹ دی ۱۳۹۰

فقط در ایران

با درود به دوستان عزیز این متن رو یک مرد ایرانی که سالها در خارج از کشور زندگی کرده نوشته خوندنش خالی از لطف نیست.

هر از گاهی، ایمیل هایی(رایانامه) درباره ایران میگیریم که عکسهای خنده دار را نشان میدهد
و موضوع  آن  " فقط در ایران "  یا  "only in Iran"  است.

این ایمیل ها (رایانامه) اگرچه خنده به لب مینشاند و بعدی از ابعاد جامعه ایران را نشان میدهد،
اما در ایران چیزهایی هم هست که ساده از کنارشان میگذریم.
اگر مدتی از ایران دور باشید، این نکات زیبا بیشتر خود را نشان میدهند.
 امروز با همسرم به کوهپیمایی در دارآباد رفتیم.
نیمه های راه گروهی زن و مرد با  سن های کم و زیاد نشسته بودند.
مردی با موهای سپید و صدایی بسیار زیبا، داشت ترانه میخواند و بقیه هم با او دم گرفته بودند.
آنقدر جوِ گیرنده ای بود که ماهم نشستیم و با خواننده دم گرفتیم.
وقتی ترانه شادتر شد، جوانی خوش تیپ بلند شد و شروع کرد به رقصیدن.
خواستم فیلمی بگیرم، فکر کردم شاید دوست نداشته باشند.
در اینحال فکر میکردم کجای دنیا چنین حالت و جوی را میشود دید؟

برگشتیم در قهوه خانه ساده بالای کوه، سفارش املت دادیم.
کنار دست فروشنده نوشته بود: ما را در 
Facebook ملاقات کنید.
بازفکر کردم در کجای دنیا میشود اینچنین املت خوشمزه و نان لواشی پیدا کرد که فروشنده اش هم تا این حد به روز باشد؟
چون من تا حدی دنیا دیده هستم، به تجربه میگویم: هیچ کجا.

هنگام برگشتن خانمی با مانتو و روسری و ظاهری مرتب در حال فروختن گل بود.
آنقدر ظاهر با کلاسی داشت که  برای خرید گل پنجره را باز کردیم.
شخصیت با وقاری داشت.
وقتی گفتیم به شما نمی آید گل بفروشید، با کلامی تکان دهنده گفت:
بی کس هستم، اما ناکس نیستم.. زندگی را باید با شرافت گذروند.
کجای دنیا میتوان این سطح از فلسفه و حکمت را، در کلام یک گلفروش یافت؟

به خانه که رسیدیم همسرم یادش افتاد چیزهایی را نخریده است.
به سوپری نزدیک خانه رفتم و خرید کردم. دست کردم دیدم کیفم همراهم نیست.
گفتم ببخشید پول نیاوردم، میروم بیاورم و در حالیکه مبلغ کالایی که خریده بودم کم نبود،
مغازه دار با اصرار گفت نه آقا قابل شما رو نداره ببرید و با کلامی جدی و قاطع کالا را به من داد.
تشکر کردم و در راه خانه فکر کردم کجای دنیا چنین اعتمادی به یک غریبه وجود دارد؟
تازه پول را هم که آوردم فروشنده با تعجب گفت: آخه چه عجله ای بود؟

شب در حالیکه پشت لپ تاپم داشتم کار میکردم، یکباره صدای آکاردئون یکی از ترانه های خاطره انگیز را سر داد.
در کوچه نوازنده ای با زیباترین حالت و مهارتی خاص مینواخت.
به دنبال صدا رفتم و پنجره را باز کردم.
یکی آمد و به او نزدیک شد و گفت از طبقه هشتم آمدم پایین فقط بخاطر این ملودی قشنگی که میزنی.
با رضایت پولی به او داد و رفت...حساب کردم دیدم پولی که در این کوچه گرفت را اگر در ده کوچه گرفته باشد، درآمد ماهانه خوبی دارد.
در کجای دنیا کسی میتواند در کوچه ای سرودی را سر دهد؟ من جایی ندیده ام.

میتوان همه رخدادهای بالا را منفی دید.
چرا باید خانمی با وقار گل بفروشد..؟
چرا فردی که به کامپیوتر وارد است باید بالای کوه املت درست کند..؟
چرا باید نوازنده ای ماهر در کوچه بنوازد...؟؟ و از این دست نگاههای منفی که خیلی ها دارند..
اما هیچ راه حلی هم ندارند که مثلا این مرد اگر در کوچه ننوازد، چه مشکلی حل خواهد شد؟
و آیا نگاههای منفی ما کمکی به حل مشکلات دنیا میکند؟
من هر چه را دیدم  مثبت میدیدم.

بعضی از ما چیزهایی را برای خودمان ذهنی کرده ایم در حالیکه در عمل وجود ندارند..
و آنچه را نیز که وجود دارد، چشم ما نمی بیند و ذهن ما درک نمیکند.
مثلا آدمها را به دو گروه  "باکلاس" و" بی کلاس" تقسیم کرده ایم..!
ماکسیما، پرادو و بنز با کلاس، و پیکان و پراید بی کلاسند.

حالا در جاده گیر کنید، به هردلیل...، چه تمام شدن بنزین، چه خرابی ماشین...
امتحان کنید حتی یک ماکسیما و پرادو و بنز بخاطر کمک به شما توقف نمیکند
و اگر کسی به کمکتان بیاید یا پیکان دارد یا پراید یا وانت... کدام با کلاس ترند؟

میتوانید به رخدادهای یکروز عادی از زندگی فکر کنید، در آن تلخ و شیرین بسیار وجود دارد.

با ما تجربه های زیبایتان در ایران را شریک شوید... همانهایی که فقط در ایران رخ میدهد...

سخنهای گرانبهای پدرمان کورش بزرگ...

3i5bosd5cnklnc847u7e.jpg
دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند. کوروش بزرگ
خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن. کوروش بزرگ
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید. کوروش بزرگ
آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است .کوروش بزرگ
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما. کوروش بزرگ
سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد .کوروش بزرگ
اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید .کوروش بزرگ
افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند. کوروش بزرگ
پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر .کوروش بزرگ
کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم .کوروش بزرگ
کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید .کوروش بزرگ
انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند .کوروش بزرگ
همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد.کوروش بزرگ
تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است .کوروش بزرگ
دشوارترین قدم، همان قدم اول است .کوروش بزرگ
عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید .کوروش بزرگ
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد .کوروش بزرگ
وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید . کوروش کبیر

بانوان نامور تاریخ ایران زمین



 

یوتاب : سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده است . وی درنبرد با اسکندر گجستک همراه آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته است او در کوههای بختیاری راه را بر اسکندر بست . ولی یک ایرانی راه را به اسکندر نشان داد و او از مسیر دیگری به ایران هجوم آورد . از او به عنوان شاه آتروپاتان ( آذربایجان ) در سالهای ٢٠ قبل از میلاد تا ٢٠ پس از میلاد نیز یادشده است . با اینهمه هم آریوبرزن و هم یوتاب در راه وطن کشته شدند و نامی جاوید از خود برجای گذاشتند . 
 

آرتمیز : نخسیتن و تنها زن دریاسالار جهان تا به امروز . او به سال ۴٨٠ پیش از میلاد به مقام دریاسالاری ارتش شاهنشاهی خشیارشا رسید و در نبرد ایران و یونان ارتش شاهنشاهی ایران را از مرزهای دریایی هدایت می کرد . تاریخ نویسان یونان او را در زیبایی – برجستگی و متانت سرآمد همه زنان آن روزگار نامیده اند.آرتمیس نیز درست میباشد . 

 

آتوسا : ملکه بیش از ٢٨ کشور آسیایی در زمان امپراتوری داریوش. هرودوت پدر تاریخ از وی به نام شهبانوی داریوش بزرگ یاد کرده است و آتوسا را چندین بار در لشگرکشی ها داریوش یاور فکری و روحی داریوش دانسته است . چند نبرد و لشگر کشی مهم تاریخی ایران به گفته هرودوت به فرمان ملکه آتوسا صورت گرفته است . 

 

آرتادخت : وزیر خزانه داری و امور مالی دولت ایران در زمان شاهنشاهی اردوان چهارم اشکانی . به گفته کتاب اشکانیان اثر دیاکونوف روسی خاور شناس بزرگ او مالیات ها را سامان بخشید و در اداره امور مالی خطایی مرتکب نشد و اقتصاد امپراتوری پارتیان را رونق بخشید 

 

آزرمی دخت : شاهنشاه زن ایرانی در سال ۶٣١ میلادی . او دختر خسرو پرویز بود که پس از” گشتاسب بنده” بر چندین کشور آسیایی پادشاهی کرد . آذرمیدخت سی و دومین پادشاه ساسانی بود . واژه این نام به چم ( معنی) پیر نشدنی و همیشه جوان است 

 

آذرآناهید : ملکه ملکه های امپراتوری ایران در زمان شاهنشاهی شاپور یکم بنیانگذار سلسله ساسانی . نام این ملکه بزرگ و اقدامات دولتی او در قلمرو ایران در کتیبه های کعبه زرتشت در استان فارس بارها آمده است و او را ستایش کرده است . ( ٢۵٢ ساسانیان ) 

 

پرین : بانوی دانشمند ایرانی . او دختر کیقباد بود که در سال ٩٢۴ یزدگردی هزاران برگ از نسخه های اوستا را به زبان پهلوی برای آیندگان از گوشه و کنار ممالک آریایی گردآوری نمود و یکبار کامل آنرا نوشت و نامش در تاریخ ایران زمین برای همیشه ثبت گردیده است . از او چند کتاب دیگر گزارش شده است که به احتمال زیاد در آتش سوزی های سپاه اسلام از میان رفته است . 

 

زربانو : سردار جنگجوی ایرانی . دختر رستم و خواهر بانو گشسب . او در سوار کاری زبده بوده است که در نبردها دلاوری ها بسیاری از خود نشان داده است . تاریخ نام او را جنگجویی که آزاد کننده زال – آذربرزین و تخوار از زندان بوده است ثبت کرده . 

 


فرخ رو : نام او به عنوان نخستین بانوی وزیر در تاریخ ایران ثبت شده است وی از طبقه عام کشوری به مقام وزیری امپراتوری ایران رسید 

 

کاساندان : پس از شاهنشاه ایران او نخسین شخصیت قدرتمند کشور ایران بوده است . کاساندان تحت نام ملکه٢٨ کشور آسیایی در کنار همسرش کورش بزرگ حکمرانی میکرده است . مورخین یونانی ( گزنفون ) از ویبا نیکی و بزرگ منشی یاد کرده است . 

 

گردآفرید
 : یکی دیگر از پهلونان سرزمین ایران . تاریخ از او به عنوان دختر گژدهم یاد میکند که بالباسی مردانه با سهراب زور آزمایی کرد . فردوسی بزرگ از او به نام زنی جنگجو و دلیر از سرزمین پاکان یادمیکند 

 

آریاتس : یکی از سرداران مبارز هخامنشی ایران در سالهای پیش از میلاد . مورخین یونانی در چند جا نامی کوتاه از وی به میان آورده اند 

 


گردیه : بانوی جنگجوی ایرانی . او خواهر بهرام چوبینه بود . فردوسی بزرگ از او به عنوان هسمرخسروپرویز یاد کرده که در چند نبردها در کنار شاهنشاه قرار داشته است و دلاوری بسیاری از خود نشان دادهاست . ( ساسانی ٣۴٨ + شاهنامه فردوسی )٢٧۴ 

 


هلاله : پادشاه زن ایرانی که به گفته کتاب دینی و تاریخی بندهش ( ٣٩١ یشتها ۱+۲۷۴ یشتها ۲)کیانیان بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست . از او به عنوان هفتمین پادشاه کیانی یاد شده است که نامش را “همایچهر آزاد” ( همای وهمون ) نیز گفته اند . او مادر داراب بود و پس از “وهومن سپندداتان” بر تخت شاهنشاهیایران نشست . وی با زیبایی تمام سی سال پادشاه ایران بود و هیچ گزارشی مبنی بر بدکردار بودن وی و ثبتقوانین اشتباه و ظالمانه از وی به ثبت نرسیده است 

 

پوران دخت : شاهنشاه ایران در زمان ساسانی . وی زنی بود که بر بیش از ١٠ کشور آسیایی پادشاهی میکرد .او پس از اردشیر شیرویه به عنوان بیست و پنجمین پادشاه ساسانی بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست و فرامانروایی نمود 

 

شیرین : شاهزاده ارمنی . ارمنستان یکی از شهرهای کوچک ایران بود و شاه ارمنستان زیرا نظر شاهنشاه ایران . خسرو پرویز و شیرن حماسه ای از خود ساختند که همیشه در تاریخ ماندگار ماند . شیرین از خسرو ۴ فرزند به نامهای نستور – شهریار – فرود و مردانشه بدنیا آورد که هر چهار فرزند وی در زندان کشته شدند . 
پس او سر بر بالین ( جسد بی جان ) خسرو نهاند و با خوردن زهری عشق اش به خسرو را جاودانه ساخت و هردو جان باختند . 

 

بانو گشنسب : دختر دیگر رستم – خواهر زربانوی دلیر . نام بانو گشسب جنگجو در برزونامه و بهمن نامه بسیار آمده است . یکی از مشهورترین حکایت های او نبرد سه گانه فرامرز – رستم و بانوگشسب است . او منظومه ای نیز به نام خود دارد که هم اکنون نسخه ای از آن در کتابخانه ملی پاریس و در کتابخانه ملی بریتانیاموجود است