۱۱ خرداد ۱۳۹۱

آرزوهایی که حرام شدند


Click image for larger version

Name: zimg_001_2.jpg
Views: 1308
Size: 18.9 KB
ID: 241445



جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می کند.
به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به 46 یا 52 یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
5میلیارد و هفت میلیون و18هزار و34آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین
و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا ......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد!!!

کاندیدای شعر برگزیده سال 2005

این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال ۲۰۰۵ شده که توسط این دختر کوچولو آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره.



(البته اگر یک بچه آفریقایی نگفته باشه و یا شعر برگزیده هم نباشه، مهم متن زیبا و بسیار با معنیشه)


وقتی به دنیا میام، سیاهم،
*******************

وقتی بزرگ میشم،
**************

سیاهم وقتی میرم زیر آفتاب،سیاهم،
*************************

وقتی می ترسم، سیاهم وقتی مریض میشم، سیاهم،
*************************************

وقتی می میرم، هنوزم سیاهم
**********************

و تو، آدم سفید
***********

وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی
******************************************
وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی،
********************

وقتی سردت میشه، آبی ای
********************

وقتی می ترسی، زردی،
******************

وقتی مریض میشی، سبزی
********************

و وقتی می میری، خاکستری ای
***********************
و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟

۱۰ خرداد ۱۳۹۱

مردم چه می گویند؟؟

می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: ...
فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند... می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!... مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند

اراده بر تغییر خویش


تفاوت كشورهاي ثروتمند و فقير، تفاوت قدمت آنها نيست.

براي مثال كشور مصر بيش از 3000 سال تاريخ مكتوب دارد و فقير است!
اما كشورهاي جديدي مانند كانادا، نيوزيلند، استراليا كه 150 سال پيش وضعيت قابل توجهي نداشتند، اكنون كشورهايي توسعه‌يافته و ثروتمند هستند.
تفاوت كشورهاي فقير و ثروتمند در ميزان منابع طبيعي قابل استحصال آنها هم نيست.
ژاپن كشوري است كه سرزمين بسيار محدودي دارد كه 80 درصد آن كوه‌هايي است كه مناسب كشاورزي و دامداري نيست اما دومين اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمريكا را دارد. اين كشور مانند يك كارخانه پهناور و شناوري مي‌باشد كه مواد خام را از همه جهان وارد كرده و به صورت محصولات پيشرفته صادر مي‌كند.
مثال بعدي سوئيس است.
كشوري كه اصلاً كاكائو در آن به عمل نمي‌آيد اما بهترين شكلات‌هاي جهان را توليد و صادر مي‌كند. در سرزمين كوچك و سرد سوئيس كه تنها در چهار ماه سال مي‌توان كشاورزي و دامداري انجام داد، بهترين لبنيات (پنير) دنيا توليد مي‌شود.
سوئيس كشوري است كه به امنيت، نظم و سختكوشي مشهور است و به همين خاطر به گاوصندوق دنيا مشهور شده‌است (بانك‌هاي سوئيس).
افراد تحصيلکرده‌اي كه از كشورهاي ثروتمند با همتايان خود در كشورهاي فقير برخورد دارند براي ما مشخص مي‌كنند كه سطح هوش و فهم نيز تفاوت قابل توجهي در اين ميان ندارد.
نژاد و رنگ پوست نيز مهم نيستند. زيرا مهاجراني كه در كشور خود برچسب تنبلي مي‌گيرند، در كشورهاي اروپايي به نيروهاي مولد و فعال تبديل مي‌شوند.
پس تفاوت در چيست؟
تفاوت در رفتارهایي است كه در طول سال‌ها فرهنگ و دانش نام گرفته است.
وقتي كه رفتارهاي مردم كشورهاي پيشرفته و ثروتمند را تحليل مي‌كنيم، متوجه مي‌شويم كه اكثريت غالب آنها از اصول زير در زندگي خود پيروي مي‌كنند:
.1اخلاق به عنوان اصل پايه
.2وحدت
.3مسئوليت پذيري
.4احترام به قانون و مقررات
.5احترام به حقوق شهروندان ديگر
.6عشق به كار
.7تحمل سختي‌ها به منظور سرمايه‌گذاري روي آينده
.8ميل به ارائه كارهاي برتر و فوق‌العاده
.9نظم‌پذيري
اما در كشورهاي فقير تنها عده قليلي از مردم از اين اصول پيروي مي‌كنند.


لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می‌شود، می‌تواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره می‌شود، شکست دهد. ((نارسیس))
جهان سوم جایی است که هر
کسی بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه‌اش خرابمی‌شود و هر کسی بخواهد خانه‌اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.پروفسور حسابی

هر شکلی از حکومت محکوم به نابودی با افراط در همان اصولی است که بر آنبنا نهاده شده است
"
ویل دورانت"
مردم دو دسته‌اند، یا گول می‌خورند یا گلوله...
از دفتر خاطرات یک دیکتاتور

مادر بزرگ و دختر کوچولو‎

مادر بزرگ و دختر کوچولو‎


یک دسته راهزن جلوی یک اتوبوس را می گیرند. سردسته شون میگه همه پیاده شین!
یک دختر کوچولو مادر بزرگ شو نشون میده میگه: ببخشید، مادر بزرگ من هم
پیاده شه؟ آخه ۸۰ سالشه.
راهزن: وقتی میگم همه یعنی همه!
همه پیاده میشن.
راهزن: همه مردها وایسن سمت چپ، همه زنها سمت راست.
... ...دختر کوچولو میگه: ببخشید، مادر بزرگ من هم وایسته؟ آخه ۸۰ سالشه.
راهزن میگه: وقتی میگم همه یعنی همه!
همه دستورشو نجام میدن.
راهزن میگه: مردها همه پولهاتون را درآرین بندازین جلوی پاتون. زنها همه لخت شین!
دختر کوچولو میگه: ببخشید، مادر بزرگ من هم لخت شه؟ آخه ۸۰ سالشه.
راهزن میگه: وقتی میگم همه یعنی همه!
راهزن ادامه میده میگه: همه زنها برین پشت اون درختها میخواهیم به همه تجاوز کنیم!
دختر کوچولو میگه: ببخشید مادر بزرگ من آخه ۸۰ ......
مادر بزرگ داد میزنه سر دختر میگه: خفه شو دیگه، وقتی میگه همه یعنی همه
:4: