۱۱ مهر ۱۳۹۱

جملات تیکه دار سنگین و کنایه ای

همه می خواهند جای تو را بگیرند بی آنکه بدانند تو هم دیگر جایی نداری …
.
.
.
گاﻫﯽ ﺷﺎﯾﺪ ﻻﺯﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺒﺮﯾﻢ ﯾﺎﺩ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﺒﻮﺩﻧﺸﺎن ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ !
.
.
.
پایان سریال دروغ هایت بود آخرین لبخندت و چه ساده بودم من که تا تیتراژ پایانی به پای تو نشستم …
.
.
.
گفتی : “منو فراموش کن”
اما بپرس “ارزش به یاد موندنو داری ؟؟؟”
.
.
.
تلفنت بوق اشغال میزند ، گوشی را بد گذاشته ای یا دلت را ؟

.

سایر جملات فوق العاده سنگین در ادامــه مطلب

.
.

حرف زدن با تو از عشق
انگار که آب دادن به گلهای پلاستیکی است …
.
.
به بعضی رابطه ها باید “زمان” داد …
ادامه بعضی رابطه ها را نباید ” امان” داد !
.
.
بعضی ها هستن وقتی به ما میرسن با کلی اعتماد به نفس میگن “من با بقیه فرق دارم و مثل همه نیستم” ، بعد معلوم میشه تنها فرقشون اینه که از بقیه خیلی بدترن !!!
.
.
علت سقوط ناگهانی من از چشم هایت را فقط باید در جعبه سیاه دلت جستجو کرد …

.
.
تقصیر برگ ها نیست ، آدم ها همینند !
نفس می دهی ، لهت می کنند …
.
.
گفتم حتما خیری … استخاره ات نکردم !
.
.
لطفا مزاحم آدمی که مشغول فراموش کردن شماست نشوید …
.
.
هرچقدر هم که پای یه علف هرز آب و کود بریزی واست میوه نمیاره !
ببین وقتت رو با کی پر میکنی …
.
.
میگی این یکی با بقیه فرق داره ؟؟؟
اشتباه نکن ، این یکی فقط بازیگر بهتریه … !‌
.
.
وقتی دست فشردیم و قول دادیم …
فقط دست تو مردانه بود و قول من !
.
.
هیس !
بگذارید برود ؛ ماندن التماسی نیست …
.
.
سگها با یه دست نوازش تا آخر عمر وفادارِ آدم میمونن ولی بعضی آدم ها دنیایی محبت بهشون می کنی آخرشم دستت رو گاز می گیرن …
.
.
بی نمک ترین مکان جهان احتمالا “دست من” است !
.
.
من و تو شباهت های متفاوتی باهم داریم :
هر دو شکستیم ؛ تو قلب مرا ، من غرورم را
هر دو رقصیدیم ؛ تو با دیگری ، من با سازهای تو
هر دو بازی کردیم ؛ تو با من ، من با سرنوشتم
و در آخر هر دو پی بردیم
تو به “حماقت” من ، من به “پست” بودن تو
آری ، این شباهت های متفاوت هر روز آشکارتر میشود …
.
.
دوستت دارم هایت را پس میدهم ، بر دلم سنگینی میکند این همه دروغ !
.
.
میگفت پای رفتن ندارم …
با سر رفت …
.
.
دردم این است که درکت به دردم نمی رسد …
.
.
گاهی وقتی کسی از زندگیتان می رود دارد به شما لطف می کند ؛ او فضایی خالی به جا میگذارد برای کسی که لیـــــــاقــــــت آنجا بودن را داشته باشد …
.
.
سرت گرم شد ، سرم گرم شد
تو به او ، من به تب !
.
.
این روزها تنها هنر آدم ها دل شکستن است …
.
.
خودت رو صد در صد خرج کسی نکن که فقط تا ده بلده بشماره …
.
.
بعضی از آدمها همونقدر که آرزوی قشنگی ان ؛ واقعیت وحشتناکیم هستند …
.
.
یکرنگ که باشی ، زود چشمشان را میزنی …
خسته می شوند از رنگ تکراریت ، این روزها دوره ی رنگین کمان هاست …
.
.
اگر میبینی هنوز تنهام ، به خاطر عشق تو نیست …
من فقط میترسم ؛ میترسم همه مثل تو باشند …
.
.
یه وقتایی یه کسایی رو تو زندگیمون راه میدیم که مامان باباهاشون تو خونه به زور راشون میدادن !
.
.
به محضِ اینکه احساس کردین غرورتون بازیچه کسی شده ، کوله بارِ آرزوهاتونو بردارین و بزنین به چاک !
داغِ زانو زدنتون رو به دل هر کی که با غرورتون بازی می کنه بزارین !
.
.
یکی از اشتباهات زندگی ، آدم حساب کردن اونایی که آدم نبودن ، هنوز هم نشدن ، بعدا هم نمیشن …
.
.
خنده هات پیشکش همون که تو رو از من گرفت …
فقط خواهشا وقتی حالتو گرفت ، برنگرد زار بزن …
.
.
با موجودات عجیبی زندگی میکنیم !!!
موجوداتی که تنها با “بی محلی” آدم می شوند …
.
.
حالا که رفته ای به درک ، این منی که عاشقت بود را پس بده !
.
.
وقتی که مرا دور میزنی یادت باشد که عشق را در میدان من اموختی !!!
دوباره به من خواهی رسید ، شک نکن …
.
.
دل بستن به کلاغی که دل دارد بهتر از دل باختن به طاووسی است که فقط ظاهر خوشگل دارد !!!
.
.
عجب طعم گسی دارد دروغ هایت !
وقتی به خورد گوش هایم میرود ، تمام ذهنم را جمع می کند …
.
.
دیگه بهت نمیگم برو به جهنم …
آخه مگه جهنمیا چه گناهی کردن که باید آدمی مثل تو رو تحمل کنن …

۹ مهر ۱۳۹۱

بی تفاوتی !

انسان, در گرمی سوزان "خشم" می تواند ادامه حیات دهد

ولی..

در انجماد دردناک "بی تفاوتی" امیدی برایش نیست

"ریچارد گالدستون"



میدانی تنهایی کجایش درد دارد !!؟
انکارش ...

تغییر !!!

بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است: "کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم. بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر دهم. بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم. در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم. اینک که در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم!"

یادته؟!

پدر
طبق معمول مامانم بابامو صدا زد که بیاد دره شیشه سس رو باز کنه
پدرم بعد از کلی کلنجار رفتن نتونست دره شیشه سس رو باز کنه
مادرم منو صدا زد و منم خیلی راحت درش رو باز کردم و به بابام گفتم : اینم کاری داشت
پدرم لبخندی زد و گفت :
یادته وقتی بچه بودی و مامانت منو صدا میزد تو زود تر از من میومدی و کلی زور میزدی تا دره شیشه سس رو باز کنی ؟؟؟!!!!!
... ... ... ... یادته نمی تونستی ...
یادته من شیشه سس رو میگرفتم و کمی درش رو شل میکردم تا بازش کنی و غرورت نشکنه ...
اشک تو چشمام جم شد ...
نتونستم حرفی بزنم و فقط پدرم رو بغل کردم

حاجی فیروز

کودکی به پدرش گفت:پدر دیروز سر چارراه حاجی فیروز رو دیدم
بیچاره! چه اداهایی از خودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند
ولی پدر،من خیلی از او خوشم آمد،نه به خاطراینکه ادا در می آورد و می رقصید
به خاطر اینکه چشم هایش خیلی شبیه تو بود …..
از فردا،مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چهارراه می دیدند …



حرف های خودمونی

به معتادي گفتند با 45 و 46 و 47 و 48 جمله بساز. گفت :
چلا پنجه مي کشي؟ چلا شيشه مي شکني؟ چلا هف نمي زني ؟ چلا هشتي ناراحت؟

دقت کردین این گربه ها هم آدم شدن واسه ما ؟
قبلنا هیبتی داشتیم.از دور پخ میکردیم 3متر رو هوا بودن،
حالا از کنارمون رد میشن،نگاه معنادار چن ثانیه ای هم میکنن!
همینمون مونده به نشانه افسوس سرم تکون بدن

دانشجوی عزیز!
دوست تحصیل کرده من!
شمایی که فردا میخواین دکتر مهندس این مملکت بشین!
واقعا نمیدونی تو کلاس باید موبایلتو خاموش کنی؟
نمی بینی خوابیم بیشعور؟

تو تاکسی داشتم اس ام اس میدادم
یه یارویی کلشو کرده بود توی گوشیم در اون سطح که دیگه خودم نوشته های گوشیم و نمیدیدم
خیلی عادی تایپ کردم :
« کلتو بکش کنار دیوث »
یارو ریلکس روشو کرد اونور

کلاً به نظر من باید با این حرکات فرهنگی جامعه رو اصلاح کرد :)

بچه همسایمون داشت از مهد با دختر همبازیش میومد!
من با خنده بهش میگم: وقتى با یارى، پس چى كم دارى؟!
میگه: خونه خالى :|
اینا بچه نیستن :| گودزیلان

طرح شناسایی و جمع آوری " خانه های مجردی " در راستای بالا بردن
امنیت اجتماعی :
* تق تق تق !
** کیه ؟
* منم منم ، مادرتون !
** دروغ نگو ، مادرمون شهرستانه ..!
* مجردن ، بگیرنشون !
:))))))))))))))))))

سیاست دخترا در مواجهه با پسرا (البته بعضی از دخترا) :۱- حیله گری با پسرای معصوم و ساده۲- خوشمزگی با پسرای خوش قیافه۳- دوستی با پسرای باهوش۴- عشق با پسرای وفادار۵- ازدواج با پسرای پولدار
و
اما سیاست پسرا در مواجهه با دخترا (البته بعضی از پسرا) :۱- پیچوندن دخترای معصوم و ساده۲- پیچوندن دخترای خوش قیافه۳- پیچوندن دخترای باهوش۴- پیچوندن دخترای وفادار۵- پیچوندن دخترای پولدار۶ – ازدواج با هیچکدام!!





خانه سالمندان

حامد با اصرار سوار ماشین پدرش شد .هر کاری کردند از ماشین پیاده بشه نشد که نشد.
پدر و مادرش فکر میکردند اگه بفهمه بابا بزرگ رو میخوان ببرن خونه سالمندان و اون دیگه نمی تونه پدر بزرگش رو ببینه قیامت به پا میکنه.

اما اینطور نشد.خیلی اروم نشست صندلی جلوی ماشین، مثل آدم بزرگها.بابا بزرگ هم مات و مبهوت نشسته بود صندلی عقب و غرق در خیالات خودش بود ، وهر چند حالش خوب نبود از بی احساسی حامد کوپولو تعجب زده بود ولی به روی خودش نمی آورد.

به اولین خیابان که رسیدند حامد رو به باباش کرد وپرسید :بابا اسم این خیابون چیه؟باباش جوابش رو داد.اما حامد ول کن نبود.
اسم تمام خیابونها رو دقیق دقیق میپرسد.بلاخره حوصله باباش سر اومد با ناراحتی پرسید:
بچه جون اسم این خیابونها رو میخوای چیکار کنی؟به چه دردت میخوره؟

حامد با صدای معصومانه اش گفت:
بابایی میخوام اسم خیابونها رو خوب خوب یاد بگیرم تا وقتی تو هم مثل بابابزرگ پیر شدی ببرمت اونجا تنها زندگی کنی....:((

دنیا رو سرش خراب شد.نگاهی از آیینه به پدر پیرش کرد، خودش رو اون پشت دید . از همون جا بسرعت دور زد . و برگشت بطرف خونشون.

حامد کوچولو اون جلو یواشکی داشت میخندید.
برگشت و دستای داغ و تب دار بابابزرگش رو تو دستای کوچیکش محکم فشار داد ،اشک از چشمهای پیرمرد سرازیر بود






به خودمون کمک کنیم

مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد.

پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید.
رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند
و بی اعتنا به پیرمرد ... نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند.

شیوانا از آن جاده عبور می کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به مدرسه ببرد و درمانش کند. یکی از رهگذران به طعنه به شیوانا گفت:" این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک! نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چی به او کمک می کنی!؟"شیوانا به رهگذر گفت:

" من به او کمک نمی کنم!! من دارم به خودم کمک می کنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم. من دارم به خودم کمک می کنم !"


عکس / اگر یک خرس از میان ذباله ها مبلی پیدا کند با آن چه خواهد کرد؟

عکس / اگر یک خرس از میان ذباله ها مبلی پیدا کند با آن چه خواهد کرد؟