۷ شهریور ۱۳۹۱

داستانهای کوتاه

داستانهای کوتاه



مطلب یک


دیروز تو خیابون خواستم دوستم رو صدا کنم
به شوخی صداش کردم دکـــــــــتر
همه برگشتن نگاه کردن
اون موقع فهمیدم که 80 درصد مردم این کشور اگه چیزی تو اعتماد به نفس از من حقیر زیادتر نداشته باشن چیزی کمتر هم ندارن ;)

مطلب دو



ماشین نشستم دارم میرم سمت جنوب !! راننده یه سی دی گلچین از حبیب و هایده و داریوش تا ارش و لینکین پارک و مایکل گذاشته ... !!
حبیب شروع کرد به خوندن ... سرعت 70 کیلومتر !!!
رفت رو ارش ... سرعت 125 کیلومتر!!!
هایده خدا بیامرز شروع شد ... سرعت45 کیلومتر!!!
لینکین پارک که شروع شد یهو یه بکس و باد کرد ، نزدیک بود برم تو شیشه!!! سرعت 140 کیلومتر
داریوش که شروع شد ... دیدم راننده ماشین رو کنار جاده نگه داشت!! یه سیگار روشن کرد شروع کرد کشیدن و رفت تو فکر.! بهش گفتم اقا اتفاقی افتاده؟ گفت : صدا رو داری جون داداش!! داریوش حیف شد به خدا..!
منم نمیدونستم چی بگم!!
اهنگ تمام شد!!
الان مایکل داره پخش میشه !!
سرعت 240 کیلومتر... پلیس نامحسوس دنبالمونه!!! هلکوپتر هم از بالا گردو خاک میکنه!! دوستم تماس گرفته میگه : شبکه 3 دارن پخش زندهنشونمون میدن!!
خدا خودش به خیر بگذرونه!!
فقط امیدوارم اهنگ بعدی مدرن تاکینگ نباشه!!



مطلب سه



دیشب باید میرفتم خونه خالم اینا ساعت 11:30 اینا بود ، وسط راه بودم دختر خالم زنگ زد با یه حالت بسیــــــــــــار نگران و مضطرب گفت علیرضا میشه خواهش کنم داری میای خونه ما واسه من چسب قطره ای بگیری؟؟؟؟
منم پیش خودم گفتم حتما فردا باید پروژه تحویل بده بیچاره ( معماری میخونه) باید ماکت بسازه ، بهش گفتم آره میگیریم
گفت: مطمئن باشم؟؟؟ خیلی مهم هستااااااااا
من: خیالت راحت بابا میگیرم
دیگه ساعت 11:30 شب تو خیابونا هی میچرخیدم دنبال چسب قطره ای همه مغازه ها هم بسته بودن دیگه بالاخره با 1000 بدبختی گرفتم و رفتم خونشون.
تا رفتم تو خونه رفتم تو اتاقش و گفتم نگران نباش گرفتم
یه خنده ملیح کرد گفت بیا بشین اینجا !! رفتم نشستم کنارش در چسب و باز کرد ریخت رو دستم یکم هم ریخت رو دست خودش!!
من: روااانی چرا اینجوری میکنی؟؟
دختر خالم: بزار خشک بشه چسبه بعد بکنش از رو دستت یـــــــــــک حـــــــــــالی میده ))))))))))))

هیچ نظری موجود نیست: