۲ آبان ۱۳۹۱

طنز,

گفت مردی به همسرش روزی

من بميرم چگونه خواهی زيست؟

گفت: از چند و چون آن بگذر
تو بميری برای من کافيست!
.
.
.
.

سیاستمدار کسی است که: می تواند به شما بگوید به جهنم بروید، منتها به نحوی که شما برای این سفر لحظه شماری کنید!
.
.
.
.

روانشناس کسی است که: از شما پول می گیرد تا سوالاتی را بپرسد که همسرتان مجانی از شما می پرسد!
.
.
.
.

مهمان: آقا تشريف دارند؟

مستخدم: نخير، رفته‌اند مسافرت.

مهمان: براي تفريح؟

مستخدم: نخير، با خانم رفته‌اند!
.
.
.
.


مرد: وقتى من مُردم، هيچ مرد دیگه ای مثل من پيدا نخواهى کرد.

زن: حالا چرا فکر مى کنى که بعد از تو بازم دنبال کسى «مثل تو» خواهم گشت!؟
.
.
.
.


يه آقا با زنش میرند پیش دندانپزشک و شروع میکنه به رجز خوانی که:

آقای دکتر بیخود وقتت رو با داروی بیحسی و مسکن تلف نکن، یکضرب دندان را بکش و کار را تمام کن.

دکتر میگه: ایول الله به شجاعت شما، کاش همه مریضا اینطوری بودن! خوب حالا کدام دندانه که درد میکنه؟

طرف به زنش میگه: عزیزم دندان خرابت را به آقای دکتر نشان بده!
.
.
.
.

بچه: بابا من کی آنقدر بزرگ میشم که هر کاری دلم خواست بکنم؟

بابا: پسرم، تا حالا کسی اینقدر بزرگ نشده!
.
.
.
.


یارو داشته دعا میکرده میگه: خدا را شکر از صبح تا حالا نه عصبانی شدم، نه حرص داشتم، نه حرف بد زدم، نه مال مردم خوردم، ... ولی خدایا از یکی دو دقیقه آینده که از تخت میآیم بیرون تو کمکم کن!
.
.
.
.

مامان ساعت 7 صبح میآد بالای سرپسرش میگه: رضاجون بلند شو باید بری مدرسه دیرمیشه.

رضا از زیر پتو میگه: نه من نمی خوام برم مدرسه اونجا هیچکس منو دوست نداره، بچه ها

باهام بدن، معلما ازم متنفرن، حتی فراش مدرسه هم سایه ام با تیر میزنه.


مامانه میگه: آخه رضا جون نمیشه که نری مدرسه آخه ناسلامتی تو مدیر مدرسه ای!

.
.
.
.
.

یکی از ملانصرالدين می پرسه چه جوری جنگ شروع می شه؟
ملا بدون معطلی یکی می زنه توی گوش طرف و میگه اینجوری!
.
.
.
.
.
غضنفر عینک آفتابی میزنه میره بیرون خواهرشو میبینه میزنه زیره گوشش.. میگه: اینوقت

شب بیرون چیکار میکنی؟! خواهره میگه عینکتو بردر!! عینکو بر میداره دوباره میزنه زیره

گوشش میگه از دیشب تا حالا اینجا چه غلطی میکنی؟؟
.
.
.
.
.
غضنفر لکنت زبون داشته بهش میگن همیشه زبونت میگیره؟ میگه نه فقط وقتی حرف میزنم

.
.
.
.
به غضنفر میگن عروسی پسرت کیه ؟ میگه: این چهارشنبه نه.. دوشنبه ی بعد!

.
.
.
.
بعضی عشق ها مثله قصه نوحه

طرف از ترس طوفان مياد سراغت
.
.
.
.
.

بعضی عشق ها مثله قصه ی ابراهيمه

بايد همه چيزتو براش قربانی کنی

.
.
.
..

بعضی عشق ها مثله قصه مسيحه

آخرش به صليب کشیده میشی
.
.
.
.


اما بيشتر عشق ها مثله قضيه موسي است

يه کم که دور ميشی يه گوساله جاتو ميگيره

هیچ نظری موجود نیست: