۲۱ تیر ۱۳۹۰

از روي بد شانسي است يا خوش شانسي؟


    در روزگاري کهن پيرمردي روستا زاده اي بود که يک پسر و يک اسب داشت . روزي اسب پيرمرد فرار کرد و همه همسايگان براي دلداري به خانه اش آمدند و گفتند : عجب شانس بدي آوردي که اسب فرار کرد ! روستا زاده پير در جواب گفت : از کجا مي دانيد که اين از خوش شانسي من بوده يا بد شانسي ام ؟ و همسايه ها با تعجب گفتند ؟ خب معلومه که اين از بد شانسي است ! هنوز يک هفته از اين ماجرا نگذشته بود که اسب پيرمرد به همراه بيست اسب وحشي به خانه برگشت . اين بار همسايه ها براي تبريک نزد پيرمرد آمدند : عجب اقبال بلندي داشتي که اسبت همراه بيست اسب ديگر به خانه برگشت . پيرمرد بار ديگر گفت : از کجا ميدانيد که از خوش شانسي من بوده يا از بدشانسي ام ؟ فرداي آنروز پسر پيرمرد حين سواري در ميان اسبهاي وحشي زمين خورد و پايش شکست . همسايه ها بار ديگر آمدند : عجب شانس بدي . کشاورز پير گفت : از کجا ميدانيد که از خوش شانسي من بوده يا از بدشانسي ام ؟ چند تا از همسايه ها با عصبانيت گفتند : خوب معلومه که از بد شانسي تو بوده پيرمرد کودن! چند روز بعد نيروهاي دولتي براي سربازگيري از راه رسيدن و تمام جوانان سالم را براي جنگ در سرزمين دور دستي با خود بردند . پسر کشاورزپير بخاطر پاي شکسته اش از اعزام معاف شد . همسايه ها براي تبريک به خانه پيرمرد آمدند : (( عجب شانسي آوردي که پسرت معاف شد و کشاورز پير گفت : (( از کجا ميدانيد که ....؟ )) نتيجه : هميشه زمان ثابت مي کند که بسياري از رويدادها را که بدبياري و مسائل لاينحل زندگي خود مي پنداشته صلاح و خيرمان بوده و آ ن مسائل ، نعمات و فرصتهاي بوده که زندگي به ما اهدا کرده است . عسي ان تکرهو شيئا و هو خير لکم و عسي ان تحبو شيئا وهو شرلکم والله يعلم وانتم لا تعلمون.... چه بسا چيزي را شما دوست نداريد و درحقيقت خيرشما در ان بوده وچه بسا چيزي را دوست داريد و در واقع براي شما شر است خداوند داناست و شما نميدانيد

هیچ نظری موجود نیست: