۱۶ آذر ۱۳۹۱

حکایات و لطایف

شیخ شبلی را یکی غیبت کرد.شیخ برای غیبت کننده یک طبق رطب فرستاد و گفت : شنیدم که تو عبادت خود را برای ما هدیه فرستاده ای، من نیز خواستم تلافی کنم


ـ شخصی از مرد دانایی پرسید هرگاه گرفتار سگ شدم چه باید بکنم تا از شرش نجات یابم؟ مرد دانا گفت آیهء «وکلبهم باسط زراعیکم بالوصید...»را تا آخرش بخوان نجات خواهی یافت چون هروقت سگ این آیه را از کسی بشنود فوراً فرار می کند. یکی از حاضرین که ای گفته را می شنید خطاب به سائل گفت: احتیاطاً یک عصایی هم همراه داشته باش چون بعضی از سگ ها عربی نمی فهمند.


قاضی در دادگاه خطاب به شوهر زن گفت:علت چیست که خانم از شما شکایت دارد؟ شوهر گفت: مگر من تقصیرم چیست قربان؟ قاضی گفت:شما در منزل گاهی روی خانم دست بلند می کنید و این کار بسیار زشتی است.شوهر گفت قربان این درست است که من دست بلند می کنم ولی نه برای زدن،فقط برای دفاع از خودم می باشد؛چون اگر دستم محافظ خودم قرار ندهم همیشه گوشه و کنار سرم ورم کرده است

عربی با معاویه طعام می خورد و گوسفند بریانی را که بر سر غذا بود به شدت پاره می کرد و به تعجیل می خورد. معاویه به او گفت: تو را به این گوسفند دشمن می بینم گویا مادر او تو را شاخ زده باشد !عرب گفت تو را نسبت به آن مهربان می بینم، ظاهرا مادر او تو را شیر داده است.


ـ ابومنصور فقیه سجستانی را پرسیدند: چون در صحرایی بر سر چشمه ای رسیم و خواهیم غسلی برآریم، روی به کدام سمت کنیم؟ گفت:به سمت جامه های خود تا دزد نبرد.


ـ گویند مرد اعرابی در روز عید قربان شتری قربانی کرده بود و در همه ی مجالس می گفت که من شتری قربانی کرده ام. به او گفتند تا چند روز قربانی کردن شتر را میگویی ؟ گفت: سبحان الله، حق تعالی یک گوسفند به فدای اسماعیل ذبح کرده و در چند موضع از قرآن ذکر کرده است چگونه من که شتری قربانی کرده ام نگویم.


ـ شخصی دعوی پیغمبری کرد. از وی معجزه خواستند. گفت به درخت می گویم پیش می آید. او را نزد درخت آوردند هرچه به درخت گفت پیش بیا، سخن نشنید و پیش نیامد. گفت: الحال که او پیش نمی آید من به نزد او می روم زیرا که پیغمبران را تکبری نیست.


ـ امام جماعتی آیهء «اناارسلنا نوحاً الی قومه» یعنی ما نوح را به سوی قومش فرستادیم را در نماز می خواند. بقیه آن را در نماز فراموش کرد، هر قدر مامومین معطل شدند چیزی نشنیدند. یکی از میان جمع گفت: اگر نوح نمی رود کس دیگری را بفرست.


ـ از فقیهی پرسیدند در فصل زمستان شخصی به صحرا رفته، جنازه ای دیده که در زیر برف مقداری از پوستش ریخته. در این صورت او را چگونه غسل تکفین باید کرد؟ آقا (فقیه) گفتند: آن شخصی را که به صحرا رفته و جنازه را دیده باید تنبیه کرد که در فصل زمستان در صحرا چکار داشت که چنین تکلیفی به گردنش افتاده باشد.




واعظی بالای منبر از اوصاف بهشت می گفت و از جهنم حرفی نمی زد.یکی از حاضرین پای منبر خواست مزه ای بیندازد گفت:ای آقا،شما همیشه از بهشت تعریف می کنید،یک بار هم از جهنم بگویید.واعظ که حاضر جواب بود گفت:آنجا را که خودتان می روید و می بینید.بهشت است که چون نمی روید لااقل باید وصفش را بشنوید

هیچ نظری موجود نیست: