۲۲ مرداد ۱۳۹۱

داستان های کوتاه و خواندنی


بیمار تخت شماره 3


مدتی بود در یکی از بیمارستان ها ی شهر لندن در روزهای یکشنبه سر ساعت ۱۰:۳۰ بیمار تخت شماره ی ۳ از بین می رفت و این به نوع بیماری فرد بستگی نداشت!!!

عده ای این اتفاق را به ماورا نسبت می دادند و عده ای هم در مورد آن نظری نداشتند . این مساله تا جایی پیش رفت که عده ای از پزشکان جلسه ای گذاشتند تا علت این حادثه را پیدا کنند ٬ قرار بر این شد تا در روز یکشنبه در ساعت مقرر همه جمع شوند و تخت مورد نظر را زیر نظر بگیرند.

روز موعود فرا رسید عده ای با انجیل سر قرار حاضر شده بودند در ساعت ۱۰:۳۰ مارتا کارگر نیمه وقت وارد اتاق شد به سمت پریز برق رفت و دستگاه حیات مصنوعی را از برق کشید و جارو برقی خود را به برق زد!!!





بیا اینجا بشین کارت دارم!

- خانوم بیا اینجا بشین کارت دارم

- عزیزم تازه از راه رسیدی ! برو لباستو درار بعد میشینیم صحبت میکنیم!!..

- نه..میخام الان بگم بیا اینجا کنارم بشین

- ...خب حالا بگو! از همینجا گوش میکنم

- خانوم باور کن سرماخوردگیم خوب شده ،دیگه نمیگیری بیا بشین!

- نه خوب نشدی اگه خوب شده بودی می فهمیدی

- چی رو؟!!

- بوی جوراباتو








قورباغه ی ناشنوا

چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست، شما به زودی خواهید مرد.

دو قورباغه، این حرفها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر، دائما به آنها می گفتند که دست از تلاش بردارید. چون نمی توانید از گودال خارج شوید، به زودی خواهید مرد.

بالاخره یکی از دو قورباغه، تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. او بی درنگ به داخل گودال پرتاب شد و مرد.

اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. بقیه قورباغه ها فریاد می زدند که دست از تلاش بردار. اما او با توان بیشتری تلاش کرد و بالاخره از گودال خارج شد.

وقتی از گودال بیرون آمد، بقیه قورباغه ها از او پرسیدند:«مگر تو حرفهای ما را نشنیدی؟»

معلوم شد قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر می کرده دیگران او را تشویق می کنند.






دوستی نسیه

هارون الرشید از بهلول پرسید که: دوست ترین مردم نزد تو کیست؟

گفت: آن کس که شکم مرا سیر کند.

گفت: اگر من شکم ترا سیر کنم، مرا دوست داری؟

گفت: دوستی به نسیه نمی باشد.

هیچ نظری موجود نیست: