۲۳ اسفند ۱۳۹۱

...میگن!!!!


...ميگن سر پل فال ميگيره حسرتش رفتن به مدرسه است....

...میگن !



...ميگن به خاطر اينكه ميخواسته ازدواج كنه پول نداشته كليه اش رو فروخته....

...میگن !



...ميگن خودش هيچ كدوم از اين كارتون هارو نديده ولي ميفروشه....

...میگن !



...ميگن ديگه نتونست گرسنگي بچه اش رو تحمل كنه....

...میگن !



...ميگن يه دفتر داره خاطرات هر روزش رو مينويسه ولي هر روزش مثل ديروزشه.....

...میگن !



...ميگن اساس هاشونو ريختن خيابون آخه بابا ندارن....

...میگن !



...ميگن شهر بازيشون همينجاست چه حالي ميكنن خدايش....

...میگن !



...ميگن شرمنده ميكنه آدم رو شرمندگي اين مرد....

...میگن !



....ميگن سنش بالاست توان راه رفتن نداره چي كنه كه مجبوره....

...میگن !



...ميگن خيلي هوا سرده خيلي خيلي...

...میگن !



...ميگن خيلي باغيرته ...

...میگن !



...ميگن فكر كنيم 9سالشه...

...میگن !





شرمندۀ عزیزان :گاهی باید این چنین مستنداتی را دید تا از اطرافمون بیشتر با خبر بشیم

هیچ نظری موجود نیست: