۶ مرداد ۱۳۹۰

عزيزترين بخش زندگيت

بچه اي نزد شيوانا رفت(در تاريخ مشرق زمين شيوانا کشاورزي بود که او را استاد عشق و معرفت ودانايي مي دانستند) و عزيزترين بخش زندگيتگفت : " مادرم قصد دارد براي راضي ساختن خداي معبد و به خاطر محبتي که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قرباني کند. لطفا خواهر بي گناهم را نجات دهيد ."

شيوانا سراسيمه به سراغ زن رفت و با حيرت ديد که زن دست و پاي دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعيت زيادي زن بخت برگشته را دوره کرده بودندو کاهن معبد نيز با غرور وخونسردي روي سنگ بزرگي کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.

شيوانا به سراغ زن رفت و ديد که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندين بار او را درآغوش مي گيرد و مي بوسد. اما در عين حال مي خواهد کودکش را بکشد. تا بتاعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراواني را به زندگي او ارزاني دارد.
شيوانا از زن پرسيد که چرا دخترش را قرباني مي کند. زن پاسخ داد که کاهنمعبد گفته است که بايد عزيزترين پاره وجود خود را قرباني کند، تا بت اعظماو را ببخشد و به زندگي اش برکت جاودانه ارزاني دارد.

شيوانا تبسمي کرد و گفت : " اما اين دختر که عزيزترين بخش وجود تو نيست. چون تصميم به هلا کش گرفتهاي. عزيزترين بخش زندگي تو همين کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصميمگرفته اي دختر نازنين ات را بکشي. بت اعظم که احمق نيست. او به تو گفتهاست که بايد عزيزترين بخش زندگي ات را از بين ببري و اگر تو اشتباهي بهجاي کاهن دخترت را قرباني کني . هيچ اتفاقي نمي افتد و شايد به خاطرسرپيچي از دستور بت اعظم بلا و بدبختي هم گريبانت را بگيرد ! "

زن لختي مکث کرد. دست و پاي دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاهدرحالي که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگي معبد دويد.اماهيچ اثري از کاهن معبد نبود!
مي گويند از آن روز به بعد ديگر کسي کاهن معبد را در آن اطراف نديد!!

هيچ چيز ويرانگرتر از اين نيست كه متوجه شويم كسي كه به آن اعتماد داشته ايم عمري فريبمان داده است...

در جهان تنها يک فضيلت وجود دارد و آن آگاهي‌ است.
و تنها يک گناه و آن جهل است.

عارف بزرگ- مولانا

هیچ نظری موجود نیست: