۹ آذر ۱۳۹۱

اسب بعدی!

مرد ثروتمندی در دهکده ای دور زمین های زیادی داشت و تعداد زیادی کارگر را همراه با خانواده شان روی این زمین ها به کار گرفته بود.
 
و برای اینکه بتواند این کارگران را وادار به کار کند یک سرکارگر خشن و بی رحم را به عنوان نماینده خود انتخاب کرده بود و سرکارگر با خشونت و بی رحمی کارگران و خانواده های آنها را وادار می کرد روی زمینهای مرد ثروتمند به سختی و تمام وقت کار کنند تا محصول بیشتری حاصل شود.
روزی شیوانا از کنار این دهکده عبور می کرد. کارگران وقتی او را دیدند شکایت سرکارگر را نزد شیوانا بردند و گفتند:
"صاحب مزرعه، این فرد بیرحم را بالای سر ما گذاشته و ما به خاطر نان و غذای خود مجبوریم حرف او را گوش کنیم. چیزی به او بگویید تا با ما ملایم تر رفتار کند."
شیوانا به سراغ سرکارگر رفت. او را دید که افسار اسب پیری را در دست گرفته و به سمتی می رود.
شیوانا کنار سرکارگر شروع به راه رفتن کرد و از او پرسید: "این اسب پیر را کجا می بری؟"
سرکارگر با بدخلقی جواب داد:
"این اسب همیشه پیر نبوده است. مرد ثروتمندی که مالک همه این زمین هاست سالها از این اسب سواری کشیده و استفاده های زیادی از او برده است. اکنون چون پیر و از کار افتاده شده دیگر به دردش نمی خورد. چون صاحب زمینها به هر چیزی از دید سوددهی و منفعت نگاه می کند بنابراین از این پس اسب پیر چیزی جز ضرر نخواهد داشت. به همین خاطر او از من خواسته تا اسب را به سلاخی ببرم و گوشت او را بین سگ های مزرعه تقسیم کنم تا لااقل به دردی بخورد."
شیوانا لبخندی زد و گفت:
"اگر صاحب این مزرعه آدمهای اطراف خود را فقط از پنجره سوددهی و منفعت نگاه می کند، پس حتما روزی فرامی رسد که به شخصی چون تو دیگر نیازی نخواهد داشت. آن روز شاید کارگران مزرعه بیشتر از اربابت به داد تو برسند. اگر کمی با آنها نرمی و ملاطفت به خرج دهی وقتی به روزگار این اسب بیفتی می توانی به لطف و کمک آنها امیدوار باشی. همیشه از خود بپرس که از کجا معلوم اسب بعدی من نباشم! در این صورت حتماً اخلاقت لطیف تر و جوانمردانه تر خواهد شد."

هیچ نظری موجود نیست: