۹ آذر ۱۳۹۱

نامساوی

پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند. ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید: بهت گفته باشم ، تو هیچی نمی شی ، هیچی.
 
مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ، آب دهانش را قورت دادخواست چیزی بگوید اما سرش را پایین انداخت و رفت.
برگه مجتبی، دست به دست بین معلم ها می گشت. اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود.
امتحان ریاضی ثلث اول :
سؤال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید.
جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما
سؤال : عضو خنثی در جمع کدام است؟
جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند!
سؤال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟
جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم، بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست.
معلم ریاضی اشکش را با گوشه برگه مجتبی پاک کرد و ادامه داد:
سؤال : نامساوی را تعریف کنید.
جواب : نامساوی یعنی، یعنی، رابطه ما با آنها، از مابهتران اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد، الهی که نباشد.
سؤال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟
جواب : همان خاصیت پول داری است آقا که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی وگرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی.
سؤال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟
جواب : خط فقر، که تولد لیلا، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل کرد.
برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا، که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود ... معلم ریاضی، ادامه نداد برگه را تا کرد، بوسید و در جیبش گذاشت. مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود، برگشت با صدای لرزانش فریاد زد:
آقا اجازه ... گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟
بعد عقب عقب رفت ، در حیاط را بوسید و پشت در گم شد.

هیچ نظری موجود نیست: